کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


شهادت امام جواد - علیه السلام

حسن لطفی

سر را ز خاک حجره اگر بر نداشتی

تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی

خواهر نداشتی که اگر بود می شکست

وقتی که بال می زدی و پر نداشتی

از طوس آمدم که بِگِریَم در این غمت

یاری به غیر چند کبوتر نداشتی

وقتی که زهر بر جگرت چنگ می کشید

جز یا حسین ناله ی دیگر نداشتی

ختمی گرفته اند برایت کبوتران

لبخند می زدند و تو باور نداشتی

تو تشنه کام و آب زمین ریخت قاتلت

چشمت به آب بود و از آن بر نداشتی

کف می زدند دور و برت تا که جان دهی

کف می زدند و تاب به پیکر نداشتی

کف می زدند ولیکن به روی دست

دست ز تن جدای برادر نداشتی

شکر خدا که پیرهنی بود بر تنت

یا زیر نیزه ها تن بی سر نداشتی

شکر خدا که لحظه ی از هوش رفتنت

خواهر نداشتی، غم معجر نداشتی

**************************

غلامرضا سازگار

حجت کبریا امام جواد

کعبـۀ انبیـا امام جواد

قبلـۀ اولیـا امام جواد

بابـی انـت یـا امام جواد

بابی انت یا امام جواد

تـو ابالهــادی و اباالکــرمی

تـو کلیـم‌الله مسیــح دمـی

تو مقام و تو حجر، تو حرمی

تـو مراد همـه، تـو باب مراد

بابی انت یا امام جواد

تشنــۀ کوثــر ولای تـوأم

سرفرازم که خاک پای توام

سائلـم؛ سائـل گدای تـوام

دامنت را ز کف نخواهم داد

بابی انت یا امام جواد

نالـه و اشک و آه آوردم

گرد عصیان ز راه آوردم

به حـریمت پنـاه آوردم

کـرمت را نمی‌بــرم از یــاد

بابی انت یا امام جواد

تو ز عالـم گره‌گشایی تو

تو امامی، تو رهنمایی تو

تو عزیـز دل رضـایی تو

که رضـا بر لب تو بوسه نهاد

بابی انت یا امام جواد

ای به دست تو باز، مشکل من

یـاد رویـت چـراغ محفل من

کاظمیـن تــو قبلــۀ دل من

کعبۀ دل ز جـان سلامت باد

بابی انت یا امام جواد

تو جوادی و سائلت عـالم

کمترین سائل درت حاتم

ای فدای کرامتت گـردم

قدر من کم، عنایت تـو زیاد

بابی انت یا امام جواد

تو جـواد و پـدر امــام رئـوف

جود کرده به خاک پات وقوف

لطفت افزون‌تر از حروف و الوف

بلکـه وصفت فراتـر از اعداد

بابی انت یا امام جواد

حیف کز حق خود شدی محروم

مثـل اجـداد طاهـرت مظلـوم

کرد یارت ز زهر کین مسموم

شـرر زهـر در دلــت افتــاد

بابی انت یا امام جواد

تو که سرو ریاض دین بودی

تو که خود باغبان دین بودی

در امامان جوان‌تـرین بودی

از چه شد یار مار و زهرت داد؟

بابی انت یا امام جواد

تو که بر جسم دین روان بودی

تو که توحیــد را نشـان بـودی

به چه تقصیر تشنه جان دادی؟

رفت آهـت بـر آسمان ز نهاد

بابی انت یا امام جواد

دل «میثم» هماره سوزد از این

کـه نهادنـد ای ســلالۀ دیـن

بـدنت را سـه روز روی زمیـن

مثـل جـدت حسیـن از بیـداد

بابی انت یا امام جواد

************************

مسعود اصلانی

از دل چاهِ سینه ی بی تاب

در شب غصه آه می جوشد

تا که هم رنگ خاکیان بشود

آسمان هم سیاه می پوشد

 

چشم و بغضم دوباره همراهند

تا مرا سمت آسمان ببرند

زائرم دست بر دعا دارم

تا مرا لحظه ی اذان ببرند

 

گریه ارثی ست مادرانه که هر

شیعه با آن همیشه مأنوس است

ولی این بار گریه ایرانیست

روضه اش از هوالی طوس است

 

دلشان می تپد کبوترها

خاک ماتم به بال و پر دارند

از روی گنبد امام رضا

عزم یک گنبد دگر دارند

 

ای عزادارهای پَر خاکی

کمی آهسته تر که جا ماندم

کاظمینی کنید بال مرا

بشکن ای بغض بی صدا ماندم

 

السلام علیک جود خدا

آشنا هستم اهل ایرانم

پدرت آبروی کشور ماست

سائل سفره ی خراسانم

 

تو جوان مرگ دوم ایلی

پدرت پا به پات می سوزد

نوکرت هم دوباره با هرم

آتش روضه هات می سوزد

 

بگو از حجره ای که در بسته ست

چقدر روی خاک بی تابی

از همان پیچ و تاب معلوم است

جگرت پاره تشنه ی آبی

 

دست و پا می زنی و بیهودست

درِ حجره به روت می بندند

نفست را هدر نده این ها

پا به پای عزات می خندند

 

لب تو آب را صدا می زد

همسرت آب بر زمین می ریخت

به روی خاک خون لب هایت

بعد هر آه آتشین می ریخت

 

چه بدون ملاحظه بردند

بر سر بام شد شکسته پرت

فکر برخورد را نمی کردند

فکر برخورد پلکان و سرت

 

گر چه مویت به حجره خاکی شد

پنجه ای لا به لاش دیده نشد

تن تو با طمع به پیرهنت

این طرف آن طرف کشیده نشد

 

************************

علی اکبر لطیفیان

هستند کریمان دو عالم سرخوانت

یکبار نخورده است گره کیسه ی نانت

اصلا حرم شاه خراسان حرم توست

هرصحن که گشتیم در آن بود نشانت

انگار که گهواره تو عرش زمین بود

وقتی پدر پیر تو می داد تکانت

تکبیر تو از داخل گهواره رسیده است

هستم اگر امروز مسلمان اذانت

یکبار پدر گفتن تو گر نمی ارزید

صد بار نمی رفت به قربان زبانت!

از چشم پدر دور مشو – گرگ زیاد است

بر این پدرت حق بده باشد نگرانت

در راه مبادا قدمت خار ببیند

آن صورت چون برگ تو آزار ببیند

یک روز می آید که می افتد بدن تو

لب تشنه بمانی و بخشکد چمن تو

یک روز می آید که می افتی و کنیزان

در خانه برقصند کنار بدن تو

ای یوسف زهرا - دل یعقوب فدای ...

آن لحظه ی خاکی شدن پیرهن تو

هرچند کلام تو در آواز شود گم

اما نزند هیچ کسی بر دهن تو

************************

خواهر نداشتی که به جای تو جان دهد

یا گرد و خاک پیرهنت را تکان دهد

از روی خاک حجره سر خاکی تو را

بر دارد و به گوشه دامن مکان دهد

می خواهی آب آب بگویی نمی شود

گیرم که شد ولی چه کسی آبتان دهد؟

چندین کنیز را وسط حجره جمع کرد

می خواست دست و پا زدنت را نشان دهد

تا بام می شود سر سالم تری رسید

با شرط این که این لبه در امان دهد

بالا نشسته ای و جهان زیر پای توست

وقتش شده گلوی شهیدت اذان دهد

************************

مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود

اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود

گریه مکن بهانه به دست کسی مده

با گریه هات هیچ مدارا نمی شود

خسته مکن گلوی خودت را برای آب

با آب گفتن تو کسی پا نمی شود

این قدر پیش پای کنیزان به خود مپیچ

با دست و پا زدن گره ات وا نمی شود

گیسو مکش به خاک دلی زیر و رو شود

در این اتاق عاطفه پیدا نمی شود

باور کنم به در نگرفته است صورتت؟!...

این جای تنگ و ... این قد و بالا... نمی شود

با ضرب دست و پا زدنت طشت می زنند

جز هلهله -  جواب - مهیا نمی شود

با غربتی که هست تو غارت نمی شوی

نیزه به جای جایِ تنت جا نمی شود

خوبی پشت بام همین است ای غریب

پای کسی به سینه ی تو وا نمی شود...!

***********************

علی اکبر لطیفیان

این ها به جای این که برایت دعا کنند

کف می زنند تا نفست را فدا کنند

هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند

تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند

با دست و پا زدن به نوایی نمی رسی

این ها قرار نیست به تو اعتنا کنند

بال فرشته های خدا هست پس چرا؟

این چند تا کنیز تو را جابه جا کنند

هر وقت دست و پا بزنی دست می زنند

اما خدا کند به همین اکتفا کنند

تا بام می برند که شاید سر تو را

در بین را با لبه ای آشنا کنند

حالا کبوتران پر خود را گشوده اند

یک سایبان برای سرت دست و پا کنند

************************

از پشت درب بسته کسی آه می کشد

یوسف دوباره ناله زیک چاه می کشد

در زیر پای هلهله ها این صدای کیست؟

این پای کوب و دست فشانی برای کیست؟

از ظرف آب ریخته بر این زمین بپرس

از یک کنیز یا که از آن یا از این بپرس

زرد است از چه گندم روی دل رضا

بر باد رفته است چرا حاصل رضا

زلف مجعد پسرش را نگاه کن

آنگاه یاد یوسف غمگین چاه کن

ای کاش دست کاسه انگور می شکست

تا چهره جواد به زردی نمی نشست

ای کاش زهر قاتل و مسموم خویش بود

ای کاش کشته اثر شوم خویش بود

دیدند چند طایفه ای از کبوتران

با بال روی بام کسی سایه گستران

***********************

غلامرضا سازگار

ای باب حاجت همه ای قبلهٔ مراد

نورالهدی ولی خدا سید العباد

خیرالامم محیط کرم آسمان جود

ابن الرضا امام نهم حضرت جواد

باب عطا و مظهر جود خدا تویی

مولا تویی، امام تویی، مقتدا تویی

قرآن بود ز مدح و ثنای تو شمّه ای

جز مهر تو به گردن ما نیست ذمّه ای

بحر سه گوهری گهر هشت بحر نور

کل ائمه را تو جواد الائمه ای

روح رضا، روان رضا در وجود توست

تا روز حشر جواد اگر هست جود توست

دشمن خجل ز لطف و عطا و کرامتت

از کودکی به عالم خلقت امامتت

از ماه عارضت شده شرمنده آفتاب

دل برده از امام رضا سرو قامتت

آیینة جلال و جمال محمدی

مجموعهٔ تمام کمال محمدی

نامت ز کار خلق گره باز می کند

عِلمت به سن کودکی اعجاز می کند

مأمون چو پی به قدر و جلال تو می برد

روحش ز تن برون شده پرواز می کند

برگرد شمع روی تو پروانه می شود

در حیرت کمال تو دیوانه می شود

علم تو را احاطه به ملک دو عالم است

ظرف وجود پیش عنایات تو کم است

با آن همه جواب مسائل که می دهی

لال از جواب مسئله ات پور اکثم است

در کودکی به سینه علوم پیمبرت

زانو زدند کل فقیهان به محضرت

وقتی که دست جود تو بخشندگی کند

باید کرم به خاک درت بندگی کند

مظلوم چون تو کیست کز آغاز زندگی

با دخت قاتل پدرش زندگی کند

یک عمر بود تلخ ترین زندگانی ات

تا آن که کشت یار به فصل جوانی ات

هر گه تو را به چهرهٔ مأمون نظاره شد

بر غربت پدر جگرت پاره پاره شد

روزی که عقد بست به تو دخت خویش را

سر تا به پات شعله ز داغ دوباره شد

پیوسته حبس بود به دل سوز و آه تو

دردا که گشت خانهٔ تو قتلگاه تو

پیوسته بود سوز درون شمع محفلت

با تو چه می گذشت خدا داند و دلت

دندان نهاده روی جگر سال ها بسی

تا دخت قاتل پدرت گشت قاتلت

هر تیر غم که داشت قضا بر دل تو دوخت

از بس که سوختی جگر زهر بر تو سوخت

یار تو مار گشت و به جانت امان نداد

یک لحظه روی خوش به تو مولا نشان نداد

بعد از حسین هیچ امامی به وقت مرگ

مثل تو ای ولی خدا تشنه جان نداد

از شعله های سوز درون سوخت حاصلت

بگریست بر غریبی تو چشم قاتلت

عمر تو در بهار جوانی تمام شد

تشییع پیکر تو به بالای بام شد

افتاد بین کوچه تنت از فراز بام

این گونه از جنازة تو احترام شد

تا هست آسمان و زمین داغدار تو

پیوسته اشک دیدة "میثم" نثار تو

************************

غلامرضا سازگار

ای مرغ جان کبوتر صحن و سرای تو

هفت ‌آسمان صحیفۀ مدح و ثنای تو

چشم رضا به ماه رخ دلربای تو

چشم فرشتگان خدا جای پای تو

دل‌هـای عارفـان حـرم بـا صفای تو

تو خود جوادی و همه عالم گدای تو

دست گدائی همه عالم به سوی تو

دل برده از امام رضا ماه روی تو

پیشانی ملائکه بر خاک کوی تو

جام بهشتیان همه پر از سبوی تو

ذکر خوش امام رضا گفتگوی تو

زیبد که او هماره بگوید ثنای تو

بسم‌اللهِ صحیفۀ دل‌هاست نام تو

خیل ملَک ستاده به عرض سلام تو

عالم رهین کثرتِ جود مدام تو

بالاتر از ثنای خلایق مقام تو

نور است همچو آیۀ قرآن کلام تو

رویـد مسیـح از نفس جانفزای تو

وابسته بر وجود تو این عالم وجود

آرند جن و انس به خاک درت سجود

مشهور در میان امامان شدی به جود

بر جود و بر قیام و سجوت همه درود

آیـات غیب را رخ نـورانی‌ات شهود

وجه خداست روی محمّد نمای تو

تو بضعۀ امام رضا نجل حیدری

سر تا قدم پیمبر و زهرا و حیدری

چشم و چراغ زادۀ موسی‌بن‌جعفری

ابن الرضای اوّلِ آل پیمبری

از هـر چـه گفته‌انـد و نگفتنـد برتـری

گوهر چه قابل است که ریزم به پای تو

جز تو که خصم گشته ز جود تو بهره‌بر

کی داده حرز فاطمه بر قاتل پدر

جایی که می‌کنی تو به دشمن چنین‌نظر

باور نمی‌کنم که برانی مرا ز در

از من اگر چه نیست کسی روسیاه‌تر

دارم امیـد بـر تو و لطف و عطای تو

مأمون به پیش علم و کمال تو شد حقیر

افتاد در حقارت و افکند سر به زیر

«یحیی‌ابن‌اکثم» آمده در محضرت اسیر

با آنکه در مدارج تعلیم گشته پیر

در محضر تو کم بوَد از کودک و صغیر

شـد محـو علـم و دانش بی‌انتهـای تو

ما مورِ کوچک و تو سلیمان عالمی

جان امام هشتم و جانان عالمی

مدفون به کاظمینی و سلطان عالمی

ماه رضا و مهر فروزان عالمی

در هـر قـدم نثـار رهـت جان عالمی

جان چیست تا کنند خلایق فدای تو

یک عمر بوده آتش غم شمع محفلت

مأمون هزار مرتبه خون ریخت در دلت

دردا که یار جانی تو گشت قاتلت

حل شد به زهر، عاقبت کار، مشکلت

بودی جوان و قتلگهت گشت منزلت

خامـوش گشت زمزمه‌هـای دعای تو

در بین حجره سوختی و دست و پا زدی

وز سوز سینه نالۀ واغربتا زدی

با کام تشنه مادر خود را صدا زدی

وز سوز ناله شعله به ارض و سما زدی

فریاد بهر تشنه‌لبِ کربلا زدی

بـر عرش رفت نالۀ واویلتای تو

هر چند هیچ‌کس ز غمت با خبر نبود

دیگر سرت به نوک نی و طشت زر نبود

در قلب داغدار تو داغ پسر نبود

لب‌هایت از حسین دگر تشنه‌تر نبود

دیگر به سنگ ماه جمالت سپر نبود

جاری نگشت خون به رخ دلربای تو

تا دور چرخ فصل خزان دارد و بهار

روزی چو روز جد تو نبْوَد به روزگار

«روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سر برهنه درآمد ز کوهسار»

«میثم» بیـار در غـم او چشـم اشکبــار

کن گریه تا که سیل شود اشک‌های تو

************************

غلامرضا سازگار

ای کعبۀ امید دل ای قبلۀ مراد!

ریحانۀ امام رضا، حضرت جواد

باب الکرم، امام نهم، سیدالعباد

جن و بشر به مهر تو دارند اتحاد

ای کوثر امام رضا نجل فاطمه

جود جوادیِ تو شده شامل همه

ای خاک کاظمین تو عطر بهشت من

مهر شما ز روز ازل سرنوشت من

بوی گِل محبت تو در سرشت من

خطی بکش به نامۀ اعمال زشت من

بر قلب من ولای علی را نوشته‌اند

نـام محمّد بـن علـی را نوشته‌اند

من کیستم گدای تو یا حضرت جواد

خاک در سرای تو یا حضرت جواد

یک عمر آشنای تو یا حضرت جواد

دارم به لب ثنای تو یا حضرت جواد

تا صبح حشر گردن من زیر دین توست

هر جا سفر کنم دل من کاظمین توست

احسان و بذل و جود و کرامت مرام تو

در چارده جواد، جواد است نام تو

گیرد پدر به اوج جلال احترام تو

دل‌ها کبوتر حرم و مرغ بام تو

بر پای قطره‌ات سر خجلت، یم آورد

هستی به پیش کثرت جودت کم آورد

ای کاظمین تو نجف و کربلای من

نام تو استجابت و ذکر و دعای من

صحن تو و رواق تو سعی و صفای من

پیش از من و ولادت من، آشنای من

جایی که با تو گفت رضا، جان فدای تو

درِّ سخن چگونـه بریـزم بـه پای تو؟

مأمون چو دید عزت و قدر و جلال تو

چندین هزار مسئله در یک سؤال تو

خود را حقیر یافت به پیش کمال تو

گردید با تمام حشم پایمال تو

در پیش عزت و شرف مرتضایی‌ات

پی برد بـر حقیقت ابن الرضایی‌ات

در سینۀ تو علم خداوند عالم است

این است و نیست، نیست به جز این، مسلم است

گفتار تو تمام چو آیات محکم است

مبهوت و لال نزد تو یحیی ابن اکثم است

او را نمـانـده زهره که آرد دمـی دگر

گویی که رخت بسته سوی عالمی دگر

گفتار علمی تو جهان را فراگرفت

آثار تو زمین و زمان را فراگرفت

احسان تو عیان و نهان را فراگرفت

تنها زمان نه، کون و مکان را فراگرفت

تقوا و علم و جود و کرامت از آن توست

اقرار می‌کـنم که امـامت از آن توست

تو کیستی که جود نهد چهره بر درت

تعظیم برده خصم، مکرر به محضرت

بخشی به قاتل پدرت، حرز مادرت

دردا که امّ فضل چه آورد به سرت

آن رو سیـاه روی پدر را سفید کرد

آخر تو را به فصل جوانی شهید کرد

در بین حجره سوختی و دست و پا زدی

گه جد و گاه مادر خود را صدا زدی

وز سوز سینه ناله به یاد رضا زدی

وز ناله شعله بر دل اهل ولا زدی

چندین کنیز چشم سوی حجره دوختند

بـر غربت تـو پشت در بستـه سوختند

هر روز بـود لشکر غم در مقـابلت

مانند شمع آب شد و سوخت حاصلت

بگریست در مصیبت تو چشم قاتلت

بر تو چه می‌گذشت خدا داند و دلت

هر لحظه از حیات تو یک عمر ماتم است

فریاد سینه سوز تو در نظم «میثم» است

**************************

غلامرضا سازگار

من مریدم مراد می‌خواهم

وصل خیرالعباد می‌خواهم

کمم اما زیاد می‌خواهم

از امام جواد می‌خواهم

یا جوادالائمه ادرکنی

خاک ابن‌الرضاست در گِل من

مهر او روز حشر، حاصل من

همه جا اوست شمع محفل من

نقش بسته به مصحف دل من

یا جوادالائمه ادرکنی

رو سیاهم سفید شد مویم

گرد عصیان نشسته بر رویم

هر چه هستم گدای این کویم

با تمام وجود می‌گویم

یا جوادالائمه ادرکنی

گر چه یا سیدی گنهکارم

تو مرا یار و من تو را عارم

تو سراپا گلی و من خارم

به همه گفته‌ام تو را دارم

یا جوادالائمه ادرکنی

ای ولایت تمام ایمانم

کاظمین تو قبلۀ جانم

من همه دردم و تو درمانم

کی گذاری ز درد درمانم

یا جوادالائمه ادرکنی

تو جوادی و من گدای توام

مور افتاده زیر پای توام

بی نوائی به نی نوای توام

همه جا بر در سرای توام

یا جوادالائمه ادرکنی

تو که بر ثامن‌الحُجج پسری

نورچشمی و پارۀ جگری

سیدی! از پدر غریب‌تری

خواهم از آتش غمت شرری

یا جوادالائمه ادرکنی

یار زد همچو مار بر جانت

کشت اما غریب و عطشانت

داد پاسخ به لطف و احسانت

پدر و مادرم به قربانت

یا جوادالائمه ادرکنی

مادرت پشت آن درِ بسته

دیده گریان و سینه بشکسته

سوخت از نالۀ تو پیوسته

ای ز بیداد یار دلخسته

یا جوادالائمه ادرکنی

با همه لطف و مهربانی تو

قاتلت گشت یار جانی تو

رحم ننْمود بر جوانی تو

ای فدای غم نهانی تو

یا جوادالائمه ادرکنی

ای به دامان مهر تو دستم

من که از کوثر شما مستم

بدم و خویش بر شما بستم

هر که‌ام «میثم» شما هستم

یا جوادالائمه ادرکنی

******************

غلامرضا سازگار

به دیوار قفس بشکسته ام بال و پر خود را

زدم تنهای تنها ناله های آخر خود را

درون شعله هم چون شمع سوزان آتشی دارم

که آبم کرده و آتش زده پا تا سر خود را

قفس را در گشوده صید را آزاد بگذارید

که در کنج قفس نگذاشت، جز مُشتی پر خود را

بزن کف پای کوبی کن بیفشان دست، امّ الفضل

که کُشتی در جوانی شوهر بی یاور خود را

بیا و این دم آخر به من ده قطره ی آبی

که خوردم سال ها خون دل غم پرور خود را

چه گویی ای ستمگر در جواب مادرم زهرا

اگر پرسد چرا لب تشنه کُشتی شوهر خود را

اجل بالای سر، من در پی دیدار فرزندم

گهی بگشوده ام گه بسته ام چشم ترِ خود را

به یاد شعله های ناله ی إبن الرّضا، «میثم»

سِزَد آتش زنی هم نخل، هم برگ و برِ خود را

*************************

غلامرضا سازگار

ای که هنگام کـرم مظهـر الطاف خدایی

باب حاجات و یم جود، جواد ابن رضایی

غیر تـو کس گـره از کار خـلایق نگشاید

که تو از عقده گشایان جهان، عقده‌گشایی

ز چه کس جود بخواهم؟ تو کریمی تو جوادی

بـه کجـا درد بیـارم؟ تـو طبیبـی تو دوایی

ز که حاجت طلبم غیر تـو ای بـاب حوائج

بـه کـه امیـد ببنـدم تـو امیـد دل مـایی

تو که هم چون پدر خویش کریمی و رئوفی

شـود آیـا کـه دم مـرگ بـه بالین من آیی

ای همـه آینــۀ آیــۀ تطهیــر، خــدا را

چـه شـود گـر دل آلـودۀ مـا را بربایـی؟

آمـدم دست توسـل به حریمت بگشایم

چه دعایی به حضور تو بخوانم؟ تو دعایی

نیست امکان گذشتن ز گذرگـاه صراطم

تو مگـر این کـه گذرنامه‌ام امضـا بنمایی

تـو مگـر از مـن افتـاده ز پـا دست بگیری

تــو مگـر زنـگ ز آیینــۀ قلبــم بزدایــی

ما همانا ز تو دوریم و تو نزدیک‌تر از جـان

عجبــا در دل مایــی و ندانیــم کجــایی

بس‌که دنبال گدا دست عطای تـو دراز است

مشتبه گشته به قومی که تو محتاج گدایی

تو که بر چشم همـه پای نهی در دم مردن

خود در آن حجـرۀ دربسته دمِ مرگ، چرایی؟

اشـک بـر غـربت و مظلومی تو از چه نریزم؟

کـه غریـب استـی و فرزنـد غـریب‌الغربایی

گر ببرند ز هم روز و شب اعضای تو «میثم»

بـِه کـه یک لحظه فتد بین تو و یار، جدایی

************************

مسعود اصلانی

لب می زند که مادر خود را صدا کند

یا حق واژه ی جگرم را ادا کند

او ناله می زند جگرم سوخت هیچ کس

گویا قرار نیست به او اعتنا کند

می خندد امّ فضل به همراه عده ای

تا خون به قلب حضرت ابن الرضا کند

یک ظرف آب ریخت روی زمین پیش او

نگذاشت تا کسی به لبش آشنا کند

در حجره دست و پا زدنش یک بهانه بود

تا روضه ای برای خودش دست و پا کند

می خواست با خیال غم جد بی کفن

آن حجره ی ستم زده را کربلا کند

وای از دقایقی که به گودال یک نفر

بالای سر رسید که سر را جدا کند

باید عقیله بعد برادر در آن میان

فکری به حال سوختن بچه ها کند

حالا غروب یک نفس افتد به خواهری

لب می زند که مادر خود را صدا کند

************************

سوخت از زهر هلاهل جگرم مادر جان

تیره شد روز به پیش نظرم مادر جان
من در این حجره ‏ى در بسته خود مى ‏پیچم
کس نداند که چه آمد به سرم مادر جان
نکشد گر که مرا زهر جفا خواهد کشت
خنده‏ ى همسر بیدادگرم مادر جان
من جوادم که به یاد تو سخن مى‏ گویم
چون ترا از همه مشتاق ترم مادر جان
همچو شمعى اثر زهر ستم آبم کرد
سوخت پروانه صفت بال و پرم مادرجان
همسرم پشت در خانه به دست افشانى
من به یاد تو و مسمار درم مادر جان
چون تو در فصل جوانى ز جهان سیر شدم
که زده داغ تو بر جان شررم مادر جان
به لب خشک من غمزده آبى برسان
کز عطش سوخته پا تا به سرم مادر جان
شعر (ژولیده) گواهى دهد از غربت من
دوست دارم که بیایى به برم مادرجان 
ژولیده

*************************

از دل حجره‏ ى تاریک که بسته است درش
مى‏ رسد ناله‏اى و دل شده خون از اثرش
چیست؟ این ناله ‏ى سوزنده و از سینه ‏ى کیست
صاحب ناله مگر سوخته پا تا به سرش
این فروغ دل زهراست که خون است دلش
این جگر گوشه ‏ى موسى است که سوزد جگرش
این جواد است که از تشنگى و سوزش زهر
جان سوزان بود و ناله جان سوز ترش
خانه‏ اش قتلگه و همسر او قاتل اوست
بار الها تو گواهى که چه آمد به سرش
همسر مرد برایش پرو بالى است ولى
همسر سنگدل او بشکسته است پرش
آتش زهر چنان کرده به جانش تاثیر
که کند هر نفس سوخته ‏اش تشنه ترش
شهر بغداد بود شاهد مظلوم دگر
پسرى را که دهد جان ز ستم چون پدرش
کاش مى‏ بود غریب الغربا در آنجا
تا زمانى نگردغربت تنها پسرش

************************

سلام ما به رخ انور امام جواد
درود ما، به تن اطهر امام جواد
غریب بود و غریبانه جان سپرد و نبود
کسى به وادى غم، یاور امام جواد
ز آتش ستم خصم، آب شد تن او
به خاک حجره بود، بستر امام جواد
کسى نبود، به بالین آن امام همام
به غیر همسر بد اختر امام جواد
چه ظلم‏ها که به حقش، نکرد ام الفضل
نگر، به دشمنى همسر امام جواد
به خشکى لب لعلش، نریخت آب کسى
به غیر دیده ‏ى از خون ‏تر امام جواد
به روى خاک، چو پروانه شد فدا و دریغ
چو شمع آب شده، پیکر امام جواد
فغان که آتش زهر ستم، به فصل شباب
شرر فکند، ز پا تا سر امام جواد
محسن حافظى

************************

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار

همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید

به پریشان شدن بال و پرش خندیدند

درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف

دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند

آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین

همگی جمع شدند دور سرش خندیدند

یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد

بر نفسهای بدون اثرش خندیدند

زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است

بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند

دست پا می زند و نیست کنارش پدری

تا ببیند به عزای پسرش خندیدند

کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود

لشگری دور تن مختصرش خندیدند

هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی..

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
قاسم نعمتی

**************************
تشنه ی آب و عاطفه هستی

از نگاهت فرات می ریزد

از صدای گرفته ات پیداست

عطش از ناله هات می ریزد

**

نفست بند آمده؛ ای وای

عاقبت زهر کار خود را کرد

عاقبت زهر، زهر خود را ریخت

جامه های عزا تن ما کرد

**

تشنگی سویِ چشم تان را بُرد

سینه ی پر شراره ای داری

کاش طشتی بیاورند اینجا

جگر پاره پاره ای داری

**

چقدر چهره ات شکسته شده

تا بهاری، چرا خزان باشی ؟

به تو اصلاً نمی خورد آقا

که امام جوان مان باشی

**

گیسوانت چرا سپید شده ؟

سن و سالی نداری آقا جان

درد پهلو گرفته ای نکند

که چنین بی قراری آقاجان

**

شهر با تو سرِ لج افتاده

مرد تنهای کوچه ها هستی

همسرت هم تو را نمی خواهد

دومین مجتبی شما هستی

**

تک و تنها چه کار خواهی کرد

همسرت کاش بی قرارت بود

چقدر خوب می شد آقاجان

لااقل زینبی کنارت بود

**

باز هم غیرت کبوترها

سایه بانت شدند ای مظلوم

بال در بال هم، سه روز تمام

روضه خوانت شدند ای مظلوم

**

کاظمین تو هر چه باشد، باز

آفتابش به کربلا نرسد

آخر روضه ات کفن داری

کارت آقا به بوریا نرسد

**

جای شکرش همیشه می ماند

حرفی از خیزران و سلسله نیست

شکر! درشهر کاظمین شما

خیره چشمی به نام حرمله نیست

 وحید قاسمی

**************************
ناله ی وا جگر نزن اینقدر

جگرت را شرر نزن اینقدر

 با صدای نفس نفس زدنت

پشت در بال و پر نزن اینقدر

 بیشتر می زنند بر روی طشت

ناله بیشتر نزن اینقدر

 پشت در هیچ کس به فکر تو نیست

پس سرت را به در نزن اینقدر

 صورتت را مکش به روی زمین

خاک را بر قمر نزن اینقدر

 سن و سالت نمی خورد بروی

آه! حرف سفر نزن اینقدر

 وسط کوچه ات می اندازند

به لب بام سر نزن اینقدر

 عمه ات را صدا بزن اما

ناله یا پدر نزن اینقدر

 ناله بر شاه کاظمین کجا؟

ولدی گفتن حسین کجا؟

 علی اکبر لطیفیان

*****************

نظرات  (۱)

با سلام و خسته نباشید

وبلاگ بسیار مفیدی داری و از شما درخواستی دارم اگر امکانش هست سایت ما رو به ادرس {{ diiran.ir }} به عنوان {{ سرگرمی و علمی }} لینک کنید. و اگر به ما سر بزنید خوشحال میشم سایت ما روزانه به روز میشود.
با تشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی