اشعار شهادت امام صادق علیه السلام - 6
***********************
نسیم سمت دمشق و عراق افتاده
به دست اوخبری داغ ِداغ افتاده
که جعفربن محـمد به فکر ترویج ِ
اصول شیعه برای وفاق افتاده
چنان به بحث نشسته که بین مکتب ها
به غیر شیعه تماما فراق افتاده
به یک روایت قال النبی او حتی
سگ دوانقی از واق واق افتاده
هزار نخبه چنان جابربن حیان هم
به خاک پای تو با اشتیاق افتاده
ولی مدینه ی بعداز سقیفه در راه است
دری دومرتبه در احتراق افتاده
میان کوی بنی هاشم از دری دیگر
دوباره میخ به فکرطلاق افتاده
به بی پناهی گنجشک های شهرقسم
به یک درخت... نه...آتش به باغ افتاده
"رواق منظرچشم ِ"تو شد که زهرایی
در آستانه ی در...در رواق افتاده
شنیده اند اگر کوچه را پسرهایش
برای این پسرش اتفاق افتاده
برای آتشی آماده کرده اند آن را
شبیه جسم تو هرجا اجاق افتاده
مسیر زهر دراین سینه خوب معلوم است
به پنبه زار تن تو چراغ افتاده
بقیع گشت سرانجام کربلای شما
که مدتی ست بدون سراغ افتاده
به جای اینکه به روی دوپا بلند شود
بدون سردر و دیوار و طاق افتاده
بمیرم...آه...که حتی میان زوّارش
فضای دلهره و اختناق افتاده
شب شهادت تو این هم از غریبی توست
که سوی تو گذر یک کلاغ افتاده
مهدی رحیمی
****************************
تو غیر جود نکردی ، ولی جفا کردند
چقدر خون به دلت قوم بی حیا کردند
تو مثل فاطمه در حقشان دعا کردی
شبیه فاطمه حق تو را ادا کردند
کشند آتش و انگار کارشان این است
درست با تو شبیه سقیفه تا کردند
تو را بدون عبا دست بسته می بردند
میان راه ندانم چه با شما کردند
چه بی ملاحظه بودند آن سیه دلها
مگر رعایت قد خم تورا کردند؟
نصیب تو شده جامی ز زهر،آقا جان
چگونه درد غریبی ت را دوا کردند
قرار بود تو هم شاه بی حرم باشی
تو را گریز غزل سمت مجتبی کردند
میثم میرزایی
***************************
از کار غربتت گرهای وا نمیکند
این شهر ، با دل تو مدارا نمیکند
این شهر ، زخم بیکسیات را...عزیز من
جز با دوای زهر مداوا نمیکند
این شهر ، در میان خودش جز همین بقیع
یک جای امن بهر تو پیدا نمیکند
اینجا اگر کسی به سوی خانهات رود
در را به غیر ضرب لگد وا نمیکند
این شهر ، شهرِ شعله و هیزم به دستهاست
با آل فاطمه به جز این تا نمیکند
ابن ِربیع ِ پست چه آورده بر سرت؟
شرم و حیا ز سِنّ تو گویا نمیکند
بالای اسب در پیِ خود میکشاندت
رحمی به قامتِ خَمَت امّا نمیکند
تا میخوری زمین به تو لبخند میزند
اصلاً رعایت رَمَقت را نمیکند
زخم زبانش از لب شمشیر بدتر است
یک ذرّه احترام به زهرا نمیکند
علی صالحی
*******************************
منم آن دل که ز داغ تو به دریا میزد
روضه ات شعله به دامان ثریا میزد
مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیر مردی که نفس در پی آنها میزد
آن طرف گریه ی طفلان من و در این سو
خنده بر بی کسی ام دشمن زهرا می زد
نیمه جانی که در آتش پی ِ طفلانش بود
شعله وقتی ز در سوخته بالا میزد
آه از آن بزم شرابی که به یادم آورد
داغ آن زخم که نامرد به لبها میزد
یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود
تا ببیند که لبِ چوب کجا را میزد
همه ی قدرت خود جمع نمود اما دید
خیزران را به لب زخمی بابا میزد
ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد
در عوض عمه ی ما بود که خود را میزد
حسن لطفی
****************************
آن قدر بیصدا و خموش از ترانهای
حِس میکنم شکسته و بیآشیانهای
آقا شنیدهام پِیِ مرکب دویدهای
پای برهنه،نیمهی شب،چی کشیدهای؟
با پنجه زهر بر جگرت چنگ میزند
با لکّههای خون به لبت رنگ میزند
گیسو سفید ، قدّ کمان ، بین بستری
آقا چه قدر پیر شدی...شکل مادری
اشک فراق در نگهت موج میزند
دلواپس یتیمیِ موسی بن جعفری
چشم بقیع منتظر مقدمت شده
تو آخرین امانت شهر پیمبری
حالا به یاد خاطرهی دست بستهات
گریان برای غربت زهرا و حیدری
آتش گرفت خانهات امّا کسی نشد
در بین شعله کُشتهی دیواری و دری
دشمن برای قتل تو شمشیر میکشید
قلب نبی ز غصهی تو تیر میکشید
پیغمبر خدا به کجا بود...کربلا...
آنجا که خون ز فاجعه تصویر میکشید
وقتی سر حسین به نیزه بلند شد
کلّ سپاه نعرهی تکبیر میکشید
علی صالحی
*************************
آتش گرفته بار دگر آشیانه ات
چون شعله ها گرفته ام امشب بهانه ات
هر گوشه ای که مینگرم خاطرات توست
اینجا پُر است گوشه به گوشه نشانه ات
دیوار و دود و آتش و لبخندهای شوم
حالا شده ست خانه ی من روضه خانه ات
امشب که کودکان ز پی ام گریه میکنند
افتاده ام به یاد تو و نازدانه ات
یک سو تویی و عمه ام و گریه های او
یک سو کسی که باز زند تازیانه ات
آخر جدا شد از کفِ تو دامن علی
ای وای من شکسته مگر دست و شانه ات
حسن لطفی
*****************************
خسته و سالخوردهی ایام
دیگر از پا به بستر افتاده
به زمستان رسیده پائیزش
گل یاسی که پرپر افتاده
**
بعد یک عمر آخر پیری
چه بلاییست آمده به سرش
چه شده هر نفس برون ریزد
از دهان پاره پارهی جگرش
**
لحظهی آخر است و در بستر
گاه با گریه گاه با لبخند
تلخ و شیرین تمام خاطرهها
از برش میروند و میآیند
**
یادش آید ز روزگار چه قدر
سختی و زحمت و بلا دیده
بارها خانه زندگیّاش را
در هجومی ز شعلهها دیده
**
آه از آن لحظهای که نامردی
با لگد دربِ خانه را وا کرد
ناگهان در میان دود آقا
یادی از روضههای زهرا کرد
**
زیر لب شکوه دارد از دنیا
چه کسی دیده در سیاهیِ شب
دست بسته پیاده پیری را
بدوانند در پیِ مرکب
**
قطره قطره گلاب اشکش را
بر روی خاک کوچه میافشاند
خسته که میشد و زمین میخورد
روضههای رقیه را میخواند
علی صالحی
*****************************
آسمان است و زمین دور سرش می گردد
آفتاب است و قمر خاک درش می گردد
این قد و قامت افتاده درخت طوباست
این محاسن بخدا آبروی دین خداست
این حرمخانه ی زهراست نسوزانیدش
این حسینیه ی دنیاست نسوزانیدش
شعله پشت حرم فاطمه زاده نبرید
پسر فاطمه را پای پیاده نبرید
میبریدش، ببرید از وسط مردم نه
هر چه خواهید بیارید ولی هیزم نه
آی مردم بگذارید عبا بردارد
پیرمرد است و خمیده ست عصا بردارد
از مسیری ببریدش که تماشا نشود
چشمی از این در و همسایه به او وانشود
اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد؟
پیرمردی که خمیده ست کشیدن دارد؟
بگذارید لبش یاد پیمبر بکند
وسط شعله کمی مادر مادر بکند
شعله ی تازه به چشمان غمینش نزنید
آسمان است و در این کوچه زمینش نزنید
شاید این کوچه همان کوچه ی زهرا باشد
شاید آن کوچه ی باریک همین جا باشد
شاید این کوچه همان جاست که زهرا افتاد
گر چه هم دست به دیوار شد اما افتاد
این قبیله همگی بوی پیمبر دارند
در حسینیه ی خود روضه ی مادر دارند
علی اکبر لطیفیان
****************************
از ازل دَرد به پیمانه مردان کردند
دل عاشق شده را کلبه احزان کردند
هرکسی را که به عالم سر حشمت خواهی ست
لطف کردند و شبی خادم سلطان کردند
سفره ای وسعت صدق تو گشودند به دهر
انبیا را سر احسان تو مهمان کردند
همه آفاق گرفته است به خود رنگ تو را
با وجودی که همه فضل تو کتمان کردند
در تو دیدند ملائک صفت خالق را
علت این است اگر، سجده به انسان کردند
بر سر سفره دونان نبرم منت نان
من همانم که به من لطف فراوان کردند
هشتمین آینه وجه خدائی ، صد حیف
شش جهت ظلم به تو حضرت جانان کردند
دل شب بود که گنجینه دین را بردند
عده ای کفـر صفت ، سرقت ایمان کردند
پا برهنه عقب اسب دواندند تو را
آسمان را پس ازاین حادثه گریان کردند
گرنبودی ، اثر از روضه ارباب نبود
خلق با حنجر تو ذکر حسین جان کردند
یاسر حوتی
***********************