کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام صادق علیه السلام -2

***********************

ناگهان زلفِ پریشان تو را میگیرند

سر سجاده گریبان تو را میگیرند

تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی

چند هیزم سر و سامان تورا میگیرند

وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است

چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند

دختران تو یقیناً زکسی ترسیدند

بی سبب نیست که دامان تو را میگیرند

سعی کن بلکه خودت را بکشانی ورنه

ریسمان ها به خدا جانِ تو را میگیرند

علی اکبر لطیفیان

************************

پیرمردی که حضرت جبریل

زائر غربت نگاهش بود

کوچه ها را همین که طی میکرد

صد فرشته کنار راهش بود

**

با ارادت تمامی ارکان

پیش پایش خشوع میکردند

بر قد و قامت کهن سالی

آسمان ها رکوع میکردند

**

نفس قدسی پُر اعجازش

مایه ی اعتبار عیسا بود

جانماز ِ فرشته بارانش

افتخار تبار عیسی بود

**

حرف هایش برادر قرآن

سخنش بوی انما میداد

از همان مال فاطمی ِخودش

خرجی راه کربلا میداد

**

در و دیوار خانه ی آقا

وقت مرثیه های عاشوراست

بخدا خانه نیست این خانه

این حسینیه ی بنی الزهراست

**

این حسینیه ایست که مردم

از حضورش ستاره میگیرند

هر شب جمعه بین این خانه

روضه ی شیر خواره میگیرند

**

از سر بی کسی و بی یاری

در و دیوار خانه یارش شد

بهر غم های مادرش آنقدر

گریه کرد عاقبت دچارش شد

**

آی مردم دویدن آقا

از نفس های خسته اش پیداست

آی مردم شکستگی دلش

از صدای شکسته اش پیداست

**

خوب شد شب شد و تو را بردند

دور تا دور شهر گرداندند

خوب شد در شلوغی این شهر

کوچه کوچه تو را نچرخاندند

**

گریه کردی و زیر لب گفتی

این تو و ریسمان و این سر من

آه ، پیراهنم شده خاکی

آه ، افتاده است پیکر من

علی اکبر لطیفیان

************************

خسته و سالخورده‌ی ایام

دیگر از پا به بستر افتاده

به زمستان رسیده پائیزش

گل یاسی که پرپر افتاده

**

بعد یک عمر آخر پیری

چه بلایی‌ست آمده به سرش

چه شده هر نفس برون ریزد

از دهان پاره پاره‌ی جگرش

**

لحظه‌ی آخر است و در بستر

گاه با گریه گاه با لبخند

تلخ و شیرین تمام خاطره‌ها

از برش می‌روند و می‌آیند

**

یادش آید ز روزگار چه قدر

سختی و زحمت و بلا دیده

بارها خانه زندگیّ‌اش را

در هجومی ز شعله‌ها دیده

**

آه از آن لحظه‌ای که نامردی

با لگد دربِ خانه را وا کرد

ناگهان در میان دود آقا

یادی از روضه‌های زهرا کرد

**

زیر لب شکوه دارد از دنیا

چه کسی دیده در سیاهیِ شب

دست بسته پیاده پیری را

بدوانند در پیِ مرکب

**

قطره قطره گلاب اشکش را

بر روی خاک کوچه می‌افشاند

خسته که می‌شد و زمین می‌خورد

روضه‌های رقیه را می‌خواند

علی صالحی

**********************

آسمان است و زمین دور سرش می گردد

آفتاب است و قمر خاک درش می گردد

این قد و قامت افتاده درخت طوباست

این محاسن بخدا آبروی دین خداست

این حرمخانه ی زهراست نسوزانیدش

این حسینیه ی دنیاست نسوزانیدش

شعله پشت حرم فاطمه زاده نبرید

پسر فاطمه را پای پیاده نبرید

میبریدش، ببرید از وسط مردم نه

هر چه خواهید بیارید ولی هیزم نه

آی مردم بگذارید عبا بردارد

پیرمرد است و خمیده ست عصا بردارد

از مسیری ببریدش که تماشا نشود

چشمی از این در و همسایه به او وانشود

اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد؟

پیرمردی که خمیده ست کشیدن دارد؟

بگذارید لبش یاد پیمبر بکند

وسط شعله کمی مادر مادر بکند

شعله ی تازه به چشمان غمینش نزنید

آسمان است و در این کوچه زمینش نزنید

شاید این کوچه همان کوچه ی زهرا باشد

شاید آن کوچه ی باریک همین جا باشد

شاید این کوچه همان جاست که زهرا افتاد

گر چه هم دست به دیوار شد اما افتاد

این قبیله همگی بوی پیمبر دارند

در حسینیه ی خود روضه ی مادر دارند

علی اکبر لطیفیان

**********************

همان امام غریبی که شانه اش خم بود

به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود

میان صحن حسینیه ی دو چشمانش

همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود

دل شکسته ی او را شکسته تر کردند

شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود

اگر تمام ملائک زگریه می مردند

به پای خانه ی آتش گرفته اش کم بود

حدیث حرمت او را به زیر پا بردند

اگر چه آبروی خاندان آدم بود

شتاب مرکب و بند و تعلل پایش

زمینه های زمین خوردنش فراهم بود

مدینه بود و شرر بود و خانه ای ساده

چه خوب می شد اگر یک کمی حیا هم بود

امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد

همان امام غریبی که شانه اش خم بود

لطیفیان

************************

ما گداییم گدای پسر فاطمه ایم

بوسه زن های عبای پسر فاطمه ایم

بنویسید فدای پسر فاطمه ایم

گریه کن های عزای پسر فاطمه ایم

چشم ما چشمه ای اندازه ی دریا دارد

هر چه ما گریه کنیم از غم او جا دارد

پیرمردی که خدا در سخنش پیدا بود

زردی برگ گل یاسمنش پیدا بود

سنّ بالایش از آن خم شدنش پیدا بود

با وجودی که خزان در بدنش پیدا بود

نیمه شب بر سر سجّاده عبادت می کرد

مثل یک عاشق دلداده عبادت می کرد

ماجرایی که نباید بشود، امّا شد

باز هم واژه ی «حرمت شکنی» معنا شد

پای آتش به در خانه ی آقا وا شد

درِ آتش زده مثل جگر زهرا شد

ولی این بار در خانه دگر میخ نداشت

کار بر سینه ی پروانه دگر میخ نداشت

تا شکست آینه اش اشک زلالش افتاد

با تماشای چنین منظره بالش افتاد

تا که وحشت به دل اهل و عیالش افتاد

باز هم خاطره ای بد به خیالش افتاد

ناگهان سنگ دلی آمد و آقا را برد

بی عمامه پسر فاطمه را تنها برد

می دوید آه چه با تب نفسش بند آمد

پا برهنه پی مرکب نفسش بند آمد

وسط کوچه دل شب نفسش بند آمد

نه که یک بار مرتّب نفسش بند آمد

با چنین سرعتی افتادن آقا قطعی است

با زمین خوردن او گریه ی زهرا قطعی است

آهِ بی فاصله اش مرثیه خوانی می کرد

اشکِ پر از گله اش مرثیه خوانی می کرد

اثر سلسله اش مرثیه خوانی می کرد

پای پر آبله اش مرثیه خوانی می کرد

دختری را که یتیم است پیاپی نزنید

زخم هایش چه وخیم است! پیاپی نزنید

محـمد فردوسی

************************

باز گرفته دلم برای مدینه

باز نشسته دلم به پای مدینه

شکر خدا عاشق دیار حبیبم

شکر خدا که شدم گدای مدینه

بال فرشته است، سایبان قبورش

بال فرشته است،خاک پای مدینه

در کفنم تربت بقیع گذارید

صحن بقیع است، کربلای مدینه

کرب و بلا می شود دوباره مجسم

تا که به یاد آورم عزای مدینه

دست من و لطف دست با کرم تو

جان به فدای بقیع بی حرم تو

سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟

یا که خداوند آفریده خمیده؟

منحنی قدّت از کهولت سن نیست

شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده

بس که غریبی تو ای سپیده محاسن

شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده

نیست توان پیاده رفتنت ای مرد

پس به کجا می روی خمیده، خمیده

هر که صدای تو را میان محله

وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده

در وسط کوچه ها صدای تو این بود

مادر من، مادر شهیده، خمیده

کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟

در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟

وقتی درِ خانه در برابرت افتاد

خاطره ای در دل مطهرت افتاد

مرد محاسن سپید شهر مدینه

کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد

گرم خجالت شدند خیل ملائک

حُرمت عمامه ات که از سرت افتاد

راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟

یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟

تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد

حیف ولی لحظه های آخرت افتاد

علی اکبر لطیفیان

************************

غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود

غریب شهرِ خودش نه ، غریب عالم بود

چقدر روضه کرب و بلا بپا می داشت

به روی سر در خانه همیشه پرچم بود

اگر چه زخم جگر تازه می شد اما باز

برای داغ دلش روضه مثل مرهم بود

همیشه در وسط کوچه بنی هاشم

پر از تلاطم اشکِ مصیبت و غم بود

شبی که در تب آتش بهشت او می سوخت

شکسته قامت و آشفته حال و درهم بود

شتاب مرکب و پای برهنه آقا

میان کوچه زمین خوردنش مسلّم بود

کبودِ زخمِ طناب و اسارت و غربت

چقدر در نظرش کربلا مجسّم بود

خلاصه لحظه‌ آخر ، زمان تدفینش

بساط غسل و بساط کفن فراهم بود

در آن زمان به خدا هر دلی پریشانِ

شهید بی کفن وادیِ محرّم بود

به زخم پیکر گل ، بوریا نمی پیچید

اگر که پیرهن پاره پاره ای هم بود

یوسف رحیمی

************************

بگذارید از این خانه عبا بردارد

لااقل رحم نمایید عصا بردارد

بگذارید در این حلقۀ دود و آتش

طفل ترسیده از این معرکه را بردارد

پیر مرد است نبندید دو دستش نکشید

وای اگر دست نحیفی به دعا بردارد

کوچه ای تنگ و دلی سنگ و زمین خوردن ها

استخوانی که ترک خورد صدا بردارد

آی نامردِ سواره نفسش بند آمد

فرصتی ده قدمی پشت شما بردارد

رمقش نیست ولی می رود و می خواهد

که قدم یاد غم کرب وبلا بردارد

آخرین روضه ی او روضه ی گودالش بود

وقت آن است به لب بانگ عزا بردارد

تشنگی بود و لبی چاک و تنی خون آلود

لشگری حلقه زده رسم حیا بردارد

خوب پیداست چرا این همه نیزه اینجاست

هر کسی آمده یک سهم جدا بردارد

هر کسی آمده یک تکه بگیرد بکشد

بیشتر تا که تنت زخم جفا بردارد

کاش می شد که سنان تا که سنان را نزند

دست از گیسوی بر خاک رها بردارد

زجرکُش می کند این قاتل خنجر در مشت

کاش می شد که از این حنجره پا بردارد

مشعل حرمله روشن شده عمه ای کاش

چشم از دختر انگشت نما بردارد

حسن لطفی

***********************

خونین دلی که با تو ستمگر به سر بَرَد

سر می برد، ولیک به خونِ جگر برد

آن جا که هیچ لب به حمایت نگشت باز

مظلوم، داوری به برِ دادگر برد

بر خانه ام اگر زدی آتش مرا چه باک

این گونه ارث مادر خود را پسر برد

مزدور خویش را ز چه گفتی که نیمه شب

از نزد چند کودک لرزان پدر برد

کردند دست خویش به سوی خدا بلند

تا بابشان ز دست عدو جان به در برد

دیگر امید آمدن من کسی نداشت

یک تن نبود در بر آنان خبر برد

ای دادگر! خدای غیور، این روا مدار

تا نام پاک مادر ما، بی پدر برد

علی انسانی

********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی