کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

مرثیه شهادت حضرت علی علیه السلام

*****

به خون شستند بیت ذات پاک حقتعالی را

الا ای اهل عالم عاقبت کشتند مولا را

چه دیدید از علی جز مهربانی مردم دنیا

چرا کشتید آن تنهاترین تنهای دنیا را

شما با کشتن مولا امیرالمؤمنین کشتید

محمّد را علی را انبیا را بلکه زهرا را

بگرد ای ماه از خون جگر اخترفشانی کن

خبرکن زین مصیبت چاه و نخلستان خرما را

الا ای داغداران علی آیید در کوفه

تسلا در غم مولا دهید آن پیر اعما را

ز پا افتاد با رخسار خونین بت‌شکن مردی

که در بیت خدا بگذاشت بر دوش نبی پا را

فلک یک زخم بر فرق امیرالمؤمنین دیدی

ندیدی بر دل مجروح او زخم زبان‌ها را؟

طبیبا جای مرهم اشک ریز از دیدگان خود

علی از دست رفته کن رها دیگر مداوا را

علی روز ولادت بوسه زد بر دست عباسش

شب قتل علی عباس بوسد دست بابا را

اگر آلوده‌ای «میثم» چه غم داری علی داری

خدا بخشد به روی غرقه در خون علی، ما را

**************************

ای شهید عدل خود در بیت داور یا علی

ای غمت از ریگ صحراها فزون‌تر یا علی

مرد بدر و مرد خیبر، مرد احزاب و احد

از چه بستی چشم و افتادی به بستر یا علی؟

سفره‌ها خالی ز نان و دیده‌ها از اشک پر

بعد تو کی بر یتیمان می‌زند سر یا علی؟

تا بشوید روی خونین تو را با اشک خویش

آمده بر دیدنت زهرای اطهر یا علی

بدترین زخم تو این باشد که این دنیا تو را

می‌کند با پور بوسفیان برابر، یا علی

صبر تو بر حفظ دین در خانۀ آتش‌زده

سخت‌تر باشد بسی از جنگ خیبر، یا علی

زخم دل را می‌توان دید و برای آن گریست

دیـدن زخم جگر نبوَد میسر یـا علی

بر سرت یک زخم بود و بر دلت آمد مدام

لحظه لحظه زخم، روی زخم دیگر یا علی

چشم تو شد بسته، اما چشمشان در راه توست

حمزه و پیغمبر و زهـرا و جعفر یـا علی

همچو خون کز برگ برگ نخل«میثم» می‌چکد

بـر تـو گریـد دیـده‌ها تا صبح محشر یا علی

************************

کوچه‌ها خلوت و خاموش

شب از جامۀ ظلمت شده چون صحن عزا، خانه سیه‌پوش، تو گویی همه چیز و همه کس گشته فراموش، نه مانده شبحی پیش دو چشمی، نه صدایی رسد از کوچه خلوت زده بر گوش، چرا، می‌شنوم تک تک پا و، شبحی را نگرم می‌رسد از دور، یکی مرد که پوشیده رخ و از رخ مستور، به هر کوچۀ تاریک دهد نور، گمان می‌کنم این مرد کلیم‌الله آن کوچه بُوَد آه ببینید کجا می‌رود و چیست ورا نیت و منظور؟ چه آرام وخموش است، دلش بحر خروش است، ببینید که انبان پر از نان و پر از دانۀ خرماش به دوش است به گمانم که به ویرانه فقیری دل شب منتظر اوست که از گوشه ویرانه ندا می‌دهد ای دوست کجایی که بگیری دل شب باز سراغ فقرا را؟

عجبا عرش خداوند مکان کرده به ویرانه سرایی بگرفته است به دامن سر یک پیر فقیری که ندارد به جز از دیدۀ اعما و تن خسته و دست تهی‌اش برگ و نوایی، به لبش ذکر دعایی، به دلش حال و هوایی، نه طبیبی نه دوایی نه غذایی، همگان چشم بصیرت بگشایید و ببینید که در دامن ویرانه امیری شده هم صحبت و دلباختۀ پیر فقیری، اگر آن پیر بپرسد تو که هستی؟ گل لبخند ز جان بخش لبش روید و در پاسخ آن پیر بگوید که فقیری شده در این دل شب یار فقیری، عجبا باز به دوشش یکی انبان و گرفته است ره کوچه و پوید سوی ویرانۀ دیگر که به ایتام زند سر، ببرد بر همه از لطف و کرم باز غذا را.

کیستی؟ ای همه جا روی تو پیدا که ندیدند و نگفتند که هستی؟ تو همان شیر خدایی، تو چراغ شب تنهاییِ خیل فقرایی، تو به احزاب و اُحد یار رسول دو سرایی، تو به ایتام، پدر در دل ویرانه سرایی، تو گهی هم سخن چاه و گهی پهلوی نخلی، به زمین چهره گذاری، ز بصر اشک بباری و گهی می‌چکد از قبضۀ تیغت به زمین خون عدو در صف پیکار، گهی مرحب خیبرکشی و عمرو به شمشیر شرربار، گهی دست تو در سلسلۀ خصم ستمکار، گهی وصله زنی کفش خود ای حجت دادار، گهی قلۀ عرشی و گهی حفر قناتت بوَد ای دست خدا کار، گهی عرش مکانی و گهی خانه نشینی، گهی استاد به جبرییل امینی و گهی یاور آن پیرزن مشک به دوشی، نتوان گفت که هستی تو، که هستی، تو بگو تا بشناسیم به توفیق بیان تو خدا را.

ناسپاسان که به جز مهر و وفا از تو ندیدند، چه شد کز تو بریدند؟ خدا را به چه تقصیر به محراب دعا تیغ کشیدند؟ چرا فرق تو را از ره بیداد دریدند؟ عجب حق تو گردید ادا، پیک خدا داد ندا، آه که شد منهدم ارکان هدا، خفت به خون شیر خدا، گشت به محراب فدا، روح مناجات و دعا، مسجدیان یکسره این نالۀ جانسوز شنیده همه از پنجه غم جای گریبان، جگر خویش دریدند، ز دل ناله کشیدند، ز هر سو، سوی محراب دویدند و بدیدند همه دین خدا در یم خون خفته و از لعل لب خویش گهر سفته و با صورت خونین سخن از فزت و رب گفته، گهی می‌رود از هوش گه از اشک حسن آمده بر هوش، زند خون دل خسته‌اش از زخم جبین جوش، ز سوز جگر سوخته با قاتل خود گفت خدا را به چه جرمی به رویم تیغ کشیدی؟ تو که دیدی ز علی آن همه احسان و وفا را.

همه تن اشک فشان دست گشودند که آرند علی را به سوی خانه که ناگاه در آن سوز و غم و درد نگاهی به افق کرد و ندا داد که ای صبح! نشد در همه ایام تو از جیب افق سرزنی و چشم علی پیشتر از سرزدن روی تو بیدار نباشد، عجبا گشت فدا در دل محراب دعا، جان پیمبر، علی آن ساقی کوثر، علی آن فاتح خیبر، علی آن میر مظفر، علی آن روح مکرم، علی آن عدل مجسم، علی آن دادرس امت و مظلوم‌ترین رهبر عالم، به خداوند، به پیغمبر و زهرا که علی کشتۀ عدلی است که خود حاکم آن بوده و خود مجری آن بود، خدا را نشنیدید مگر داد دوا پیش‌تر از کشتن خود قاتل خود را؟ نشنیدید که بخشید ز اکرام و جوانمردی خود تیغ به دشمن؟ نتوان یافت دگر مثل علی گو که بپویند زمین را و سما را.

*****************************

حدیثی است زیبا و روشن بسی

که فرموده علامۀ مجلسی

که روزی رسول خدا با علی

علی آنکه بودی خدا را ولی

گره خورده چون دل به هم دستشان

دل عالمی گشته پا بستشان

بدیدنـد بـر شانۀ چارتـن

غریبانه تشییع از یک بدن

تنی با نگاه نبی جان پاک

ولیکن به غربت رود زیر خاک

بفرمود ختم رسل با علی

که ای از ازل کبریا را ولی

مقدر چنین کرده دادار پاک

من و تو سپاریم او را به خاک

اگر چه به ظاهر ندارد کسی

بوَد نـزد داور مقرب بسی

چو اختر به دوش دو خورشید نور

بدن گشت تشییع تا نزد گور

خلایق به دنبال فخر عرب

گرفتند انگشت حیرت به لب

رسول خدا کشف این راز کرد

از آن مرده بند کفن باز کرد

بدیدند از ضعف افسرده‌ای

یکی پیرمرد سیه چرده‌ای

چو ماهی که پنهان شود بین ابر

به حرمت نهادش در آغوش قبر

چو از سینه بند کفن را گشاد

بر آن سینه از جان و دل بوسه داد

سپس کرد از شیر حق این سؤال:

که ای حجت قادر ذوالجلال!

الا جان شیرین خیرالوری!

نگه کن ببین می‌شناسی ورا؟

علی گفت: آری مرا دوست بود

که مهرِ منش در رگ و پوست بود

مرا هر کجا دید می‌زد صدا

که ای جان عالم به خاکت فدا

مرو تا ز دل عقده‌ای وا کنم

قد و قامتت را تماشا کنم

نبی گفت در پاسخ آن ولی

که ای جان ختم رسل یا علی!

بدیدم رسد فوج فوج از فلک

به تشییع این مرد خیل ملک

چو لبریز از مهر تو دیدمش

به شوق ولای تو بوسیدمش

به حق خدا او تو را داشت دوست

که جای لبم بر روی قلب اوست

اگر سینه را مهر حیدر بـود

یقین بـوسه‌گاه پیمبر بـود

در آن سینه نور است نور است نور

نشاید شکستن به سم ستور

همانا بود مستند این خبر

که نزد عبیدالله آن ده نفر

بگفتند ما را بده سیم و زر

در این عرصه از دیگران بیشتر

که کردیم ظلمی بزرگ و عجیب

به دریای خون با حسین غریب

دل ما چو پر بود از کینه‌اش

شکستیم هم پشت، هم سینه‌اش

چنان بر روی خاکش انداختیم

چنان اسب بر پیکرش تاختیم

که در موج خون سینۀ اطهرش

یکی گشت با پهلوی مادرش

نه تنها از این ظلم «میثم» گریست

بر آن سینۀ پاک، عالم گریست

***************************

ای شب امشب چه صفایی داری

تا سحر حال و هوایی داری

دامنت فیض حضور است همه

سینه‌ات محفل نور است همه

اخترانت همه مصباح هدا

نفست زمزمۀ انس خدا

روزها را به شبستان تو رشک

دامنت آمده لبریز ز اشک

خون دل میوۀ نخلستانت

زخم دل گشته گل بستانت

نخل‌ها را به فلک دست دعا

اخترانت همه سرمست دعا

همگان محو جمال ازلی

همه مشتاق مناجات علی

علی آن شعله که در تاب شده

همه شب سوخته و آب شده

آه یک عمر نهان در سینه

شسته از خون جگر آیینه

شهریاری دل شب خانه به دوش

چهره پوشیده و در کوچه خموش

لحظه لحظه غم عالم خورده

تا سحر شام یتیمان برده

رهبر و سید و مولا و امیر

کند از لطف، تواضع به فقیر

ساکن خاک، ولی عرش عظیم

لرزه بر قامتش از اشک یتیم

در سماوات و زمین کارآگاه

همدم کودک و هم صحبت چاه

شهریاری همه در شهر، غریب

دردمندی به همه خلق طبیب

آفتابی بـه زمین زنـدانی

روزش از غصۀ شب ظلمانی

روح بخش همه و جان به لبش

نخل‌ها سوخته از اشک شبش

حق پیوسته ز حقش محروم

زخم‌ها بر جگرش برده هجوم

نیش‌ها بر جگرش آمده نوش

خنده‌اش بر لب و خرماش به دوش

کودکان مست صدای پایش

خوش‌تر از صوت پدر، آوایش

هر یتیمی دل شب هم سخنش

در بر او چو حسین و حسنش

ناشناسی که پدر خوانندش

چهره پوشیده که نشناسندش

چهره پوشیده ولی با روی باز

کشد از خیل یتیمانش ناز

ای چراغ سحر خسته دلان!

وی امید دل بشکسته دلان!

مرد ایثار و جهاد و سنگر

فاتح خندق و بدر و خیبر

زمزم رحمت حق چشم‌ترت

کوثر مسجدیان خون سرت

تو که خود «فُزتُ بِرَبِّ» گفتی

ز چه لب بستی و در خون خفتی

نخل‌ها شعلۀ آهند علی

چاه‌ها چشم به راهند علی

کوچه‌ها بی تو غریبند علی

چشم در راه حبیبند علی

فقرا چشم به راهت هستند

نخل‌ها شعلۀ آهت هستند

حیف لب بستی و خاموش شدی

شمع بودی و فراموش شدی

بیشتر از عدد هر چه که هست

به تو تا روز جزا ظلم شده است

گر چه بر خلق، مُعینی، مولا

همچنان خانه نشینی مولا

*************************

ای مرغ سحر! صبح شد و یار نیامد

ای شب! چه شد؟ آن شمع شب تار نیامد

ای نخل! غریبی که به دامان سحرگاه

آبت دهد از دیدۀ خونبار نیامد

ای چاه! امامی که ز سوز جگر خویش

می‌گفت به تو راز دل زار نیامد

خورشید ولایت که در اطراف فقیران

پوشید دل شب گل رخسار نیامد

فریاد برآرید ز دل، منبر و محراب!

کای مسجدیان حیدر کرار نیامد

هر شب ز غم فاطمه می‌سوخت و می‌گفت

آمد سحر و قاتل خونخوار نیامد

با اشک نوشته است به رخسار یتیمی

مادر! پدرم از پی دیدار نیامد

مظلوم‌ترین رهبر تاریخ علی بود

بی یارتر از او به جهان یار نیامد

دیدند همه فاطمه‌اش نقش زمین شد

بر یاری او یک تن از انصار نیامد

«میثم»به خدا جامعه خواب است،وگرنه

ماننـد علـی رهبـرِ بیـدار نیـامـد

**************************

شهریار ملک دلهایی نمی‌دانم که‌ای؟

جانشین حق تعالایی نمی‌دانم که‌ای؟

تا خدا می‌بینمت یا با خدا می‌بینمت

هم‌نشین با ذات یکتایی نمی‌دانم که‌ای؟

سین سِرّی، رای رمزی، حای حییّ، نون نور

تحت بسم‌الله را بایی، نمی‌دانم که‌ای؟

آسمانی یا زمین؟ یا ماه یا مهری، بگو

رعد؟ باران؟ ابر؟ دریایی؟ نمی‌دانم که‌ای؟

آدمی، نوحی، خلیلی، هود و نوح و صالحی؟

یا کلیمی یا مسیحایی؟ نمی‌دانم که‌ای؟

زمزمی رکنی مقامی یا صفا و مروه‌ای؟

گرچه دانم فوق اینهایی نمی‌دانم که‌ای؟

انبیا را رهنمایی، اولیا را رهبری

مؤمنین را نیز مولایی، نمی‌دانم که‌ای؟

از بشر بالاتری و از ملک نیکوتری

فوق فوق معرفت‌هایی نمی‌دانم که‌ای؟

همچنان شمعی که تنها سوخته در انجمن

در میان جمع تنهایی نمی‌دانم که‌ای؟

وسعت ملک خداوند است زیر سایه‌ات

آفتاب عالم‌آرایی نمی‌دانم که‌ای؟

اولی و آخری و باطنی و ظاهری

سید و مولا و اولایی نمی‌دانم که‌ای؟

گرچه جان عالمی عالم تو را نشناخته

گرچه در مایی و با مایی نمی‌دانم که‌ای؟

گه شود خم نخل طوبی پیش سرو قامتت

گه کنار نخل خرمایی، نمی‌دانم که‌ای؟

گه شب معراج گردی با محمّد همنشین

گاه بر ایتام بابایی نمی‌دانم که‌ای؟

رخت نو از آن قنبر، جامۀ کهنه ز تو

او غلام است و تو آقایی، نمی‌دانم که‌ای؟

هم امیرالمؤمنینی، هم امام المتقین

هم ولی حق تعالایی نمی‌دانم که‌ای؟

گاه بر تخت خلافت، گاه در قعر قنات

گاه پایین، گاه بالایی نمی‌دانم که‌ای؟

گاه با حکم محمّد ‌می‌روی در کام مرگ

گه اجل را حکم فرمایی نمی‌دانم که‌ای؟

گاه با عیسی ابن مریم بر فراز آسمان

گاه با موسی به سینایی نمی‌دانم که‌ای؟

اینکه مدح توست در آوای«میثم»روز و شب

نای جانش را تو آوایی نمی‌دانم که‌ای؟

****************************

تا به پای شیر حق درِّ سخن سازم نثار

فکر و ذکرم سخت در زنجیر حیرت شد دچار

گر نگویم وصف او را دل نمی‌گیرد قرار

ور بگویم، گردم از ضعف کلامم شرمسار

به که گویم آنچه را فرمود حی کردگار:

لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار

****

وجه ذات لا مکان فرمانده امکان علی است

شیر حق، شمشیر حق، حق را بهین میزان علی است

قلب قرآن، جان قرآن، هستی قرآن علی است

دین علی، روح جوانمردی علی، ایمان علی است

هر جوانمردی دهد تا صبح محشر این شعار:

لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار

****

روز جنگ بدر همچون بدر تابان جلوه کرد

بدر نه، بالله قسم در ملک امکان جلوه کرد

وز رخش تا صبح محشر، نور ایمان جلوه کرد

از دم شمشیر او فتح نمایان جلوه کرد

تیغ هم در دست او می‌گفت بین کارزار:

لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار

****

زیر سم مرکبش کوه احد لرزید سخت

آتش از تیغش به جان دشمنان بارید سخت

شیر بود و یکتنه بر لشکری غرید سخت

با تن مجروح دور مصطفی گردید سخت

بانگ می‌زد دم به دم جبریل در آن گیرودار:

لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار

****

بعد فتح جنگ بدر و بعد پیکار اُحُد

جنگ احزاب آمد و بیدادِ عَمر و عبدود

آنکه بودی با هزاران لشکرش پیکار، خود

تا که بر رزمش مصمم حیدر کرار شد

گفت پیغمبر چو دید آن قدرت و آن اقتدار:

لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار

****

خواند در خندق پیمبر شیر حق را کل دین

عمرو شد با ذوالفقار خشم او نقش زمین

باز شد پیروز از میدان، امیرالمؤمنین

آمد از جان‌آفرین بر دست و تیغش آفرین

سنگ‌ها و کوه‌ها گفتند با هم آشکار:

لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار

****

این نه مدح اوست گر گویی در از خیبر گرفت

یا که با شمشیر از عمرو دلاور سر گرفت

یا که تیغش عقده‌ها از قلب پیغمبر گرفت

کو به انگشتی زمام از خسرو خاور گرفت

کرد ختم الانبیا بر دست و تیغش افتخار

لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار

****

دست حق، دست محمّد، دست قرآن، حیدر است

متکی بر بازویش روز اُحد، پیغمبر است

صبر او از فتح احزاب و اُحد، بالاتر است

شاهد تنهایی زهرای خود پشت در است

در غلاف صبر او شمشیر می‌شد بی‌قرار:

لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار

****

او که می‌افتاد بر پایش سرِ سردارها

دم به دم از زیر دستانش رسید آزارها

چاه هم لبریز شد از اشک چشمش بارها

مار گردیدند بهر قصد جانش یارها

از شکیبایی او پیچید بر خود روزگار

لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار

****

آنکه بودی شاهد رزم و شجاعت‌های او

دید چون در سلسله دست جهان‌آرای او

پیش چشمش حمله‌ور گشتند بر زهرای او

گفت حق را یافتم امروز در سیمای او

دین حق از صبر او مانَد به عالم پایدار

لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار

****

ای تمام دین ولایت، یا امیرالمؤمنین

کتف احمد جای پایت یا امیرالمؤمنین

دل حریم با صفایت یا امیرالمؤمنین

نظم «میثم» در ثنایت یا امیرالمؤمنین

شد به این مصراع ختم از جانب پروردگار:

لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار

****************************

ای قبای عدل زیبا بر قد و بالای تو

وی تو را معنای عدل و عدل را معنای تو

قتل تو از شدت عدل تو در محراب خون

خون تو تفسیر کلِّ عدل بر سیمای تو

بس که پاکی، آیۀ تطهیر بوسد دامنت

بس که نوری، چشم بینایی است نابینای تو

قد «رعنایی» بوَد خم پیش سروِ قامتت

روی «زیبایی» خجل از طلعت زیبای تو

جای دست کبریا بر شانۀ ختم رسل

این عجب که جای آن دست است جای پای تو

از سرِ انگشت تو مهر قبولی ریخته

پای هر پرونده تأییدی است از امضای تو

نخل خرما سبز از اشک مناجات شبت

چاه کوفه، محفل غم‌های جانفرسای تو

قرن‌ها سر تا قدم گوش است انسان همچنان

تا شبی از چاه کوفه بشنود آوای تو

دست خیبرگیر و پای عدل و کفش وصله‌دار

کیستی تو ای مروّت جامۀ تقوای تو

بحر از تو، موج از تو، جزر از تو، مد ز تو

خضر رحمت می‌زند موج از دل دریای تو

تشنه‌ام مگذار در روز قیامت، یا علی!

ای تمام آب‌ها مهریۀ زهرای تو

همچو ذات خود که بی‌همتاست از روز ازل

ساخت بی‌همتا تو را معبود بی‌همتای تو

من نمی‌گویم خدایی لیک گویم دست حق

بود و باشد تا ابد دست جهان آرای تو

نیست منها از جهنم روز میزان عمل

طاعت سلمان اگر آرد کسی، منهای تو

از دم جبریل بانگ «لافتی الا علی»

خلعتی باشد که زیبد بر قد و بالای تو

گاه باشد در مقام «قاب قوسین»ات مقام

گاه در مطبخ سرای پیرزن مأوای تو

تو کجا و چاه کوفه؟ تو کجا و نخل‌ها؟!

ای درون کعبۀ قلب محمّد جای تو

می‌کشد از نخل‌ها و چاه‌ها سر بر فلک

هر شب از شب تا سحر، آوای روح افزای تو

نه اُحد، نه بدر، نه خیبر، نه محراب نماز

می‌نبود از مرگ، حتی لحظه‌ای پروای تو

همچنان ابری که می‌بارد در ایام بهار

نخل‌ها را آب داده چشم گوهرزای تو

شهریار عالم و نان‌آور طفل یتیم

ای رخ ایتام شمع لیلۀ الاحیای تو

ذکر تو مانند قرآن در تمام خانه‌ها

ای چراغ خانه‌ها رخسار ناپیدای تو

روز محشر از کرامت روی می‌آری به حشر

ورنه می‌بخشند خلقت را به یک ایمای تو

ای ز شمع سوخته سوزان‌تر و خاموش‌تر

ای جهان با وسعتش لبریز از غوغای تو

من ندانم کیستی آنقدر می‌دانم که نیست

قاتلت هم ناامید از کثرت اعطای تو

هر که هستی، عزم و حکم و رای ذات کبریاست

هر کجا باشد سخن از عزم و حکم و رای تو

خوش بوَد روز یتیمی گر یتیمی بشنود

اینکه گویندش بوَد مولا علی بابای تو

خوشتر از موسیقی آب است در نهر بهشت

گر فقیری را به گوش آید صدای پای تو

تا به نخلستان خرما نخل‌ها خرما دهند

میوه‌های نخل میثم نیست جز خرمای تو

*************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی