کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

**************

این آینۀ حسن خداوند تعالاست
این پرتو حسن ازل از صبح تجلّاست
این سورۀ یاسین به روی دامن کوثر
این مصحف نور است که بر شانۀ طاهاست
این نجل علی اشرف اولاد محمّد
این خوب‌ترین سلسلۀ آدم و حواست
گه سورۀ «والیل» و گهی سورۀ «والشمس»
گه بر سر دست نبی و حیدر و زهراست

در مصحف زیبای رخش سورۀ مریم
در عطر بهشتی نفسش روح مسیحاست
او مثل علی بر همۀ خلق، امام است
حکمش همه جا حکم خداوند تعالاست
گر جنگ کند، جنگ بوَد بر همه واجب
ور صبر کند، صبر برای همه زیباست
هر نکته که او گفت خدا گفت خدا گفت
هر امر که او خواست خدا خواست خدا خواست
هر چند حیات دین، از خون حسین است
با صبر حسن، قامت اسلام بوَد راست
ما پیرو صلح حسن و جنگ حسینیم
امر است ز مولا و اطاعت همه از ماست
گر امر به صلح آید، یا حکم به نهضت
اسلام همان پیروی از گفتۀ مولاست
این صلح بوَد سخت‌تر از غزوۀ خیبر
این صبر همان صبر علی در دل اعداست
یارب تو گواهی که به هر واقعه ما را
بر دامن اولاد علی دست تولّاست
با خون دل شیعه نوشتند ز آغاز
دینی که خدا گفته تولّا و تبراست
یاران ولایت همـه‌جا عبد خدایند
آنان که جدا از حسنینند، جدایند

غلامرضاسازگار
**********************

آماده شد سفره، کرم، خِیل گداها
می آید امشب واژه واژه رمز دریا
مهمان ویژه آمده بر سفره ی ما
مهمان نباشد میزبان عرش اعلا
امشب صفا می بارد از دست کریمی
باید بخوانم یا علیُّ یا عظیمی
می بارد از دست خدا باران رحمت
آرام می آید صدای پای حیرت
دنیا ندیده جلوه ای با این ابهّت
خورشید آورده ست دامان رسالت
امشب خدا آقای دیگر آفریده ست
یعنی که حیدر بهر حیدر آفریده ست
امشب می و میخانه و پیمانه جور است
امشب شراب عاشقان یک کاسه نور است
امشب زمین و آسمان غرق سرور است
چون کاروان یار در حال عبور است
امشب دوباره حضرت موسی به نیل است
سردسته ی مستان امشب جبرئیل است
پر شورتر از موج دریاهاست این عشق
آرام تر از صحنه ی صحراست این عشق
در امتداد ذکر یا زهراست این عشق
بین تمام عشق ها آقاست این عشق
این عشق، عشق مجتبی ماه زمین است
آیینه ی عشق امیرالمومنین است
ای منتهای آرزوی دردمندان
تنها کریم دست های مستمندان
روشن ترین مهتاب قلب تار دوران
باران ترین خورشید، ای همپای باران!
بوی خوش هم صحبتی را از تو جویم
وقتش رسیده با تو حرفم را بگویم
آیینه دار وجه ختم المرسَلینی
ماه سماواتیّ و خورشید زمینی
خیرالاَنامی تو، مُعزُّ المُومنینی
مجنون ترین لیلای رَبُّ العالمینی
در صحنه های عشق تنها تک سواری
تو مثل مادر، مثل بابا تا نداری
تا آمدی شام علی رنگ سحر شد
آغوش حیدر سجده گاه صد قمر شد
تا عکس تو در قاب چشمش جلوه گر شد
زهرا دگر مادر شد و حیدر پدر شد
در بیستون عشق تا تکثیر گشتی
با جمع زهرا و علی تعبیر گشتی
بر روی دستان پیمبر جان گرفتی
چون ابر بودی، رخصت باران گرفتی
ﺷﺄن نزول سوره ی انسان گرفتی
تو زندگی از لؤلؤ و مرجان گرفتی
تو اولین ایجاد یک وصل مطهّر
اَلحق که مروارید زهراییّ و حیدر
ناز نگاه مهربان تو چه زیباست
جغرافیای چشم هایت رو به دریاست
مهتاب از آیینه ی روی تو پیداست
لالایی خواب تو با امّ ابیهاست
ماهی، چه والایی، چه زیبایی حسن جان!
یوسف ترین فرزند زهرایی حسن جان!
من با گداییّ تو آقا خو گرفتم
بی آبرو بودم که رنگ و بو گرفتم
با غصه هایم در بغل زانو گرفتم
از شرم چشمان تو از تو رو گرفتم
با این که بد بودم مرا کردی غلامت
آقای بی مانند، قربان مرامت
تنهاترین سردار غربت، من فدایت
فخرم به عالم این بُوَد هستم گدایت
شاهم زمانی که شوم خاک عبایت
ای کاش می بودم وَ می مُردم به پایت
هر آن چه دارم از تو دارم، کم ندارم
وقتی (اسیرت) می شوم، ماتم ندارم

حمید رمی
**********************

ای زنده به عشق و رهرو صبر و ثبات
در ماه پُر از فضیلت صوم و صلات
تقدیم به مقدم حسن جا دارد
برخیزد اگر ز دل نسیم صلوات
***
این ماه عزیز ماه جود و کرم است
هر لحظۀ ماه رمضان مغتنم است
امشب که کریم اهل بیت آمده است
از درگه او هر چه بخواهید کم است
***
آن روز که از حُسن حسن زمزمه بود
آوازۀ حُسنش به لبانِ همه بود
از عرش ملائکِ مقرّب دیدند
لبخند مسّرت به لب فاطمه بود

سید هاشم وفایی
**********************

نا امیدی نرود دست تهی از در او
ای فقیران دلتان شاد کریم آمده است
نکند فرق به وقت کرمش دشمن و دوست
خانه هاتان همه آباد کریم آمده است

بی‌نقاب آمده ای کوچه؛ به این رهگذران
حق بده روی شما خیره شدن هم دارد
رو بگیر ای پسر با نمک حضرت عشق!
پیچش موی شما خیره شدن هم دارد

هر زمان می رود از خانه برون
فاطمه! دود کن اسپند که چشمش نزنند
گوشزد کن به ملائک که پی رفع بلا
چار قل ختم بگیرند که چشمش نزنند

پشت در تا که خجالت نکشد سائل او
قبل از اظهار نیازش کرمت را دیده است
ندهد فرصت گفتار به محتاجِ فقیر
گوش این طایفه آوای گدا نشنیدست

صابر خراسانی
**********************

ای دل از این نداری خود دست برندار
از چشم نو بهاری خود دست برندار
یعنی ز وضع جاری خود دست برندار
از حسن هم جواری خود دست برندار
هر لحظه فرصت نفحاتی دوباره هست
وقتی کریم هست یقین کن که چاره هست
گفتم بیایم از نفست زیر و رو شوم
دنبال نان سفرۀ تو کو به کو شوم
مثل نسیم با کرمت روبرو شوم
من هم به لطف عام تو با آبرو شوم
دیدم ته صفوفِ گداها نشسته ام
یک کوچه مانده آخر دنیا نشسته ام
پر می کشند با پر و بالت نسیم ها
تا آن سوی بلندی قد حریم ها
خواهش بهانه ای ست که از آن قدیم ها
افتاده در نگاه همه یا کریم ها
دست مرا بگیر مرا یک ستاره نیست
«
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»
«
یک» خواستم، عطای تو چندین برابر است
لطف کم تو از سر دنیا فراتر است
اصلا کلید باغ بهشتی بر این در است
«
از هر زبان که می شنوم نامکرر است»
یک قصه بیش نیست که ما سر سپرده ایم
هر نان تازه را سر این سفره خورده ایم
تو می رسی و غنچهٔ لبخند می رسد
اردیبهشت در تب اسفند می رسد
در خانۀ ولیّ خدا قند می رسد
زیباترین نتیجۀ پیوند می رسد
قدری بخند دور و بر تو حبیب هست
«
در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست»
تو نور پر فروغ محلات خوب ها
آیینۀ بهاری آیات خوب ها
یعنی شروع سلسله سادات خوب ها
ماهی میان ماه مناجات خوب ها
وقت نماز آمده در انتظار تو
ای ما فدای آن بدن لرزه دار تو!
تو بر فراز کوه کرم ایستاده ای
شاهی به روی خاک ولی سر نهاده ای
با این همه شبیه نفس صاف و ساده ای
حاجی عشق می شوی اما پیاده ای
چشم عنایت از همه سو دوختی به ما
راهِ چگونه زیستن آموختی به ما
جولان تیغ دست تو بیداد می کند
یک لشگر از قیام تو فریاد می کند
کشته کنار داغ جمل باد می کند
دل را طنین «یا حسن» آباد می کند
طوفان تیغ را به تماشا گذاشتی
بر عرشِ افتخار و شرف پا گذاشتی
بغض کبود یاس خدا در گلو شکست
حق در سکوت بود و صدا در گلو شکست
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
تصویر تلخ خاطره ها در گلو شکست
آری عصای مادر آیینه ها شدی
پاره جگر! تو هم جگر داغ ما شدی
از ناله های پر غم مادر که بگذریم
از کوچه و شقایق پرپر که بگذریم
از لحظه های پشت همان در که بگذریم
از غربت شبانۀ حیدر که بگذریم
از تو غروب کرب و بلا می توان شنید
«لا یوم کَیومَکَ» را می توان شنید

علی رضالک
**********************

دیشب گذری کردم از کوچۀ میخانه
دیدم همه مستان را دیوانـۀ دیوانه
ساقیِ بلاجویان شاداب و لبِ خندان
می داد به سرمستان پیمانه به پیمانه
من بودم و تنهایی در حلقۀ شیدایی
دستی ز کرم آمد ناگـاه روی شانه
گفتا منشین خاموش در محفل ما رندان
برخیز غزل خوان شـو مستانۀ مستانــه
سرمست بخوان یا هو جای نگرانی نیست
مولاست که می بخشد عیدانۀ شاهانه
برخواستم و خواندم یا محسـن و یا مُجمِل
ما را بنواز امشب ای لطف کریمانه!
هو هاتـــفی از یثرب می گفت دم مــغرب
افطار بفرمایـید از سـفرۀ جانانـه
فـــرمود کسی مولا فــرموده بفرمایــید
کردند همه طاعت فرمان ملوکانـه
چه سفرۀ رنگینی گسترده به ایوان بود
بسم الله هنگام افطار «حسن جان» بود
ای خال و خط و چشمت تصنیف دل آرایی
نامت حَسن و حُسنت سرچشمۀ زیبایی
هم قامت تو موزون هم صورت تو محشر
پا تا سرت ای مولا! مجموعۀ غوغایی
افلاک همی گردد گِرد قد و بالایت
رخسارْ جهان افروز گیسو شب یلدایی
ای روزی هر روزم وابسته به دستانت
ای کاش که رِزقَم را همواره بیفـــزایی
اوّل قدم طاها اوّل پسر مولا
اوّل ثمر عشق صدیقۀ کبرایی
ای سفرۀ گسترده وی رحمت بی پایان!
ما را بنواز امشب ای رأفت زهرایی
کو حاتم طایی تا پیش تو زند زانو
سالار کریمانی تو حاتم طاهایی
ای حِلم خداوندی اسطورۀ صبری تو
فرمانده بی لـشکر ســردار شکیبایی
رویای شب و روزم خورشید دل افروزم
عمری ست که با عشقت می سازم و می سوزم
ای نام گران قَدرَت بسم الله قرآن ها
وی جنبش لب هایت آرامش طوفان ها
هر کس غزلی خواند در مِدحَت تو جانا
می بندد و می سوزد دیوان غزل ها را
خورشیدی و چون خورشید سلطانیِ تو محرز
ای سـیطره ات حاکم بر سلطۀ سلطان ها
ای میمنۀ هستـــی در میســـرۀ چشمت
وی هم چو علی فاتح در عرصۀ میدان ها
در چـشم بلا خیزت خون همه خوابـیده
ای کشتۀ بالفطره از حُسن تـــو انسان ها
هم عرش تو را خواهد هم فرش تو را خواند
پایی بزن ای عرشی! در گوشۀ ویران ها
لب وا کن و لبیکی آهسته بگو آخر
مُردنـد به عشق تو این پاره گریبـان ها
در پاسخ این پرسش (الملکُ لِمنْ اَلیوم)
رو سوی تو می چرخد انگشت سلیمان ها
فریـــــاد زنم محشر از عمـــق دل مستم
از طایـفۀ عشقـم تـا که حسنی هستـــم
امشب دل دیوانهْ بی تاب حسن گوید
با دست تهی چشمِ پر آب حسن گویــد
عشق تو خیالاتی کرده است مرا آقا
هر شب دل آشفته در خواب حسن گوید
با رحمت و احسان چشمان پر از خیرت
این عاشق شیدا را دریاب حسن گوید
امشب همه ذرات هستی حسنی هستند
خورشید، زُحل، ناهید، مهتاب حسن گوید
هم غلغله می افتد در جان همه عالم
وقتی لبِ عطشانِ ارباب حسن گوید
ذرات به توصیف اوصاف تو مشغولند
سجاده و تسبیح و محراب حسن گوید
ای محور بخشایش در ماه عنایت ها
ماه رمضان رب الارباب حسن گوید
ای احسن اسماءِ حُسنیِ خداوندی
درحُسن تو می بینم غوغای خداوندی

مجتبی روشن روان
**********************

به نبی ثمری به علی پسری
تو به پیکر فاطمه بال و پری
تو به شام سیاه دلم سحری
تو فقط به اشاره دلم ببری
که تو آخر جود و کرم حسنی
به قشنگیِ تو احدی نبوَد
به شجاعتِ تو اسدی نبوَد
و به جز نفست مددی نبوَد
تو بتاب، قمر، عددی نبوَد
که تو آخر جود و کرم حسنی
نرسد احدی به نجابتِ تو
به فصاحت لهجه و صولت تو
به متانت و هیبت و شوکت تو
به قداست و عزت و غیرت تو
که تو آخر جود و کرم حسنی
تو خدای کرم شهِ محترمی
تو غریب مدینه و بی حرمی
تو امام منی و تو سرورمی
تو حساب و کتاب و تو محشرمی
و تو آخر جود و کرم حسنی
تویی شاهِ من و منم آدمِ تو
و پناه من آن دژ محکم تو
و خجالتِ من نده اینهمه تو
که فزون بوَد از سر من کم تو
که تو آخر جود و کرم حسنی
تو تمام قشنگی هر غزلی
و تو کوه نمک ولی از عسلی
تو شبیه خدا و علی ازلی
تو همیشه بمانی و لم یزلی
که تو آخر جود و کرم حسنی
زِ تو مستم و هی دمِ هو بزنم
چه نیاز که لب به سبو بزنم؟!
نکند که به غیر تو رو بزنم
نه که رو بزنم، سرِ او بزنم!
که تو آخر جود و کرم حسنی
تو کریمی و بنده گدا شده ام
به هوای تو سر به هوا شده ام
من اسیر بلای شما شده ام
تو رها بکنی که فنا شده ام!
که تو آخر جود و کرم حسنی
زِ جمالِ تو “قَلَّ بیانِ” همه
ز کمال تو “کَلَّ لسانِ” همه
بوِد از سرِ خان تو نانِ همه
بنما تو دعایی به جان همه
که تو آخر جود و کرم حسنی

داود رحیمی
**********************

نوکر حلقه به گوشیم و اسیر حسنیم
گره کور نداریم فقیر حسنیم
نسل در نسل همه خاک مسیر حسنیم
کشته و مرده فرزند صغیر حسنیم
پیرو راه حسینیم و پریشان حسن
همه گویند به ما بی سر و سامان حسن
در دل مادرمان فاطمه جایی داریم
منصب نوکری شاه وفایی داریم
از عنایات حسن نان و نوایی داریم
خودمانیم چه روزی و بهایی داریم
روی هر شاپرکی را به خدا کم کردیم
رمضان تا رمضان دور حسن می گردیم
حال دادند به ما باز چه بی اندازه
تازه شد ماه خدا حال و هوایش تازه
رمضان از قدمش گشت پر از آوازه
شده استان کرم صاحب یک دروازه
بازهم خیره کننده شده این شادی دل
آمده روز شریف حسن آبادی دل
دست و دل بازترین مرد در این دنیا اوست
اولین معجزه فاطمه و مولا اوست
دل پر از شوق گدایی است اگر آقا اوست
بانی تا ابد خیریه زهرا اوست
همه فخر حسین است علمداری او
الگوی حضرت عباس وفاداری او
ارث پیغمبریش دلبری و آقایی است
مثل بابا دل او قیمتی و زهرایی است
قمر فاطمه و یوسف هر لیلایی است
عاشقش هر که نشد عاقبتش رسوایی است
دلبران روی زمین هر چه بگردند زیاد
تا حسن هست نباید به کسی دل را داد
اوج آنجاست که کوبیده شده پرچم او
باغ رضوان خدا گوشه ای از عالم او
هرکسی مرد خدا هست شده آدم او
هر دل بی سر و پایی نشود محرم او
عاشق معرفتش فاطمه و شاه حنین
دست بر دامن او زینب و عباس و حسین
کیست مانند حسن مومن و تسلیم خدا
در دلش مثل علی نیست به جز بیم خدا
ثروتش مثل خدیجه شده تقدیم خدا
کافی دشمن او سوره تحریم خدا۱
صلح او کنده ز جا پرچم شیطانی را
حیدری گشت ز غوغای سکوتش دنیا
هیچ مردی به جهان مثل حسن تنها نیست
دیده ای نیست که از بی کسی اش دریا نیست
شب عید است ولی دور و برش غوغا نیست
حال پیغمبر و زهرا و علی طوفانی ست
علت غربتش این است که سرباز علی است
پهلوان جمل و یار سرافراز علی است
***
1- سوره تحریم علیه عایشه و حفصه نازل شد

محمد حسین رحیمیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی