کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر ولادت حضرت عباس علیه السلام۱۵

***************

امشب مدینه بوی عطر یاس دارد
ام البنین بر دامنش عــــباس دارد

امشب همه قدسیان محو زمین اند
محو تـــماشای گــل ام البــنین انـد

***

 بـــگشا در مـــیخانه ایام سه عید است
بر باده بیفزا که سه عـید سعید است

عید دو امام است و علمدار امام است
عـید سه شهید است، بگو شهید است

***

عــــــباس که غیرتش معما گـــردید

تنها یـــار حـــسین، تـــنها گــــردید

جانبازی و پاسداری عـــاشورا کرد
 تا لایق فــــرزندی زهـــرا گـــردید

***

دوبــاره موسم میلاد آفـــتاب آمــــد
به شام تیره غم، روح ماهتاب آمــد

گذشت شام سیاه و رسید وقت سحر
نــــوید آیــه تــفسیر آفـــتاب آمـــــد

***

چون صبح دم سوم شعبان گردیــد
خــورشید رخ حسین، تـابان گـــردید

در نــیمه شب چــهارم شعبان هــم
مـــــاه رخ عــباس نـــمایان گــــردید

***

ای نـــــخل بلند استقامت، عــــباس
ســیراب ز چشمه امامت، عـــــباس

میلاد تو را نوشت تاریخ به خــون
مــــیلاد شهامت و کرامت، عــــباس

 

ای آنکه تــویی بر همه کشتی نجات
 سردار حسینی ز مــقام و درجـــات

دست از بدنت جــدا شده بهر حسین

بر دست بریده ات درود و صــلوات

***

علـــی یــک دسته گل از یاس آورد
ز طــــــوبی، شاخه احـــساس آورد

مــــیان بـاغی از گــــلهای زهـــرا
خـــــوشا ام الــبنین عـــــــباس آورد

*******************

به نام نامی شاه جهان ابوفاضل
به نام ماه زمین و زمان ابوفاضل
به نام اسوه نام اوران ابوفاضل
به غیرت و شرف عشقمان ابوفاضل

بگو یکسیت فقط پهلوان ابوفاضل

ذخیره است برای حسین، ذُخر حسین
کلام شاه برایش تمامْ، نصب العین
قرینهء خود مولاست ابن ذوالقرنین
غضب نکرده ببین سجده میکند صفین

به پای جرأت شیر جوان ابوفاضل

اُبُهتی ست در این یل که در قیامت نیست
شهامتی که در او هست در شهامت نیست
قیامتی ست قیامش،شبیه قامت نیست!
پرِ ملک به بهای پرِ علامت نیست

علم کشیم و جلو دارمان ابوفاضل

اگر که باد بیفتد به گیسویش غوغاست
هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست
عزیز ام بنین و سلاله ی زهراست
ادب کنید علمدار سیدالشهداست

عزیز قلب همه خاندان ابوفاضل

هوای عشق قمر مثل گرد باد طبس
به سینه ام شده جا بی هوا شبیه نفس
از او جدا نشوم من ولو به قدر عدس
به روی برگ درختان یکی علی و سپس

نوشته است یکی در میان ابوفاضل

به روی کعبه چه پر بار خطبه میخواند
چقدر خوب و هدفدار خطبه میخواند
حلال زاده علی وار خطبه میخواند
شبیه حیدر کرار خطبه میخواند

حسین عینِ علی و لسان ابوفاضل

ندیده اند کسی را شبیه او شاکر
و رعد و برق نگاهش پدیده ای نادر
نبرد اوست تجلی ذکر یا قادر
اگرچه از دم تیغش گذشته صد کافر

نکرده حمله به یک ناتوان ابوفاضل

همان خدا که عصا را به دست موسی داد
همان که قدرت احیا گری به عیسی داد
هرانچه داد برای رضای زهرا داد
تمام قدرت خود را خدا به سقا داد

خداست خالق و روزی رسان ابوفاضل

طلوع ماه فدای غروب خاموشش
بهشت نازِ علی اصغر است اغوشش
به سمت علقمه میرفت و مشک بر دوشش
صدای زینب کبری رسید بر گوشش

که گفت ای به فدای تو جان ابوفاضل

چه خوش نشسته ردیفم از اول مطلع
فدای نام ابوفاضلم که از منبع
ببارد عشق بر این سینه های لم یزرع
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مصرع

که بی نشان منم و لامکان ابوفاضل

عماد بهرامی

*******************

شام مارا سحر رسید امشب
آسمان را قمر رسید امشب
می به ما بیشتر رسید امشب
که علی را ثمر رسید امشب

عشق اینجا قدم قدم آمد
حضرتِ صاحبِ علم آمد

بنویسید او ابالادب است
او به خلق تمام ما سبب است
از دم او مسیح در عجب است
شیر غران حیدری نسب است

در کرمخانه کار او بذل است
مرحبا هر که با ابالفضل است

ذکر هر روز ما ابوفاضل
درد هارا دوا ابوفاضل
شاه مشگل گشا ابوفاضل
کاشف الکرب یا ابوفاضل

عالمی غرق در جمال تو باد
شیر ام البنین حلال تو باد

مرد میدان ما جگر دارد
رزم حیدر در او اثر دارد
مالک از خشم او خبر دارد
وای اگر که نقاب بردارد

کیست او؟ اینقدر مثال علیست
که در او عزت و جلال علیست

آمده اقتدا به یار کند
لشگر کفر تار و مار کند
یک به یک صید را شکار کند
لشگر از خشم او فرار کند

بین میدان رزم شد غوغا
بی پسر مانده بود ابوشعثا

ای دلیر نبرد ها عباس
غیرت شاه کربلا عباس
ساقی علقمه اَلا عباس
دست ما بگیر یا عباس

گرچه دستی نمانده بر تن تو
دستهای همه به دامن تو

امیرفرخنده

 *******************

دلهای عاشق حلقه بر در دارد امشب
باران لطافت مثل کوثر دارد امشب
حیدر میان خانه حیدر دارد امشب
عباس می آید علم بر دارد امشب

مردی به بی همتاییِ دریا می آید
بهر حسین بن علی سقا می آید
وقتی علم در دست این آقا می آید
کفر تمام نیزه ها بالا می آید

امشب شب شور و شب ذکر و نماز است
امشب به سوی آسمان ها راه باز است
هر کس که جنس خواهشش جنس نیاز است
بر دامنش دست توسل چاره ساز است

از گوشه ی چشمش غضب می ریزد این مرد
از زلف هایش راه شب می ریزد این مرد
از قد و بالایش ادب می ریزد این مرد
از کنج لب هایش رطب می ریزد این مرد

باید خدا در وصف او قرآن بسازد
یا بلکه تندیسی خود از ایمان بسازد
یک چشمه اش کافیست تا باران بسازد
جای تعجب نیست که سلمان بسازد

او آمد و مهتاب را بی آبرو کرد
ماه رخش را آسمان ها آرزو کرد
در عرش باید نام او را جستجو کرد
باید برای مسح نام او وضو کرد

این مرد یعنی صورت اخلاص ارباب
این مرد یعنی شاخه های یاس ارباب
این مرد یعنی جلوه ی احساس ارباب
این مرد یعنی حضرت عباس ارباب

تکیه زده دنیا به دستان ابالفضل
جان علی بسته است بر جان ابالفضل
نان خورده عمری نوکر از خان ابالفضل
بیچاره ام، دستم به دامان ابالفضل

تو کاشف الکربی، همیشه بی نظیری
بر خانه ات رو کرده امشب را فقیری
وقتی پس از ارباب تو نعم الامیری
امکان ندارد دست نوکر را نگیری

خیلی ضریح با صفایت دیدنی بود
آن گنبد و گلدسته هایت دیدنی بود
خیلی خدایی کربلایت دیدنی بود
آن روز را هم که… وفایت دیدنی بود

آن روز با مشک و علم… آبی نخوردی
شد سینه ات لبریز غم… آبی نخوردب
حتی میان آب هم… آبی نخوردی
تا دست هایت شد قلم… آبی نخوردی

وحید محــمدی

 *******************

خورشید هم امشب به این درگاه می آید
زیرا خبر پیچیده هر جا ، ماه می آید

امشب خیال حضرت ارباب آسوده ست
دارد کفـــیل زینبـش از راه می آید

سلطان عشّاق دو عالم جشن می گیرد
وقتی وزیرش مثـل شاهنشاه می آید

با دست و پای غرق گِل از سمت نخلستان
با سر به دیدارش ، ولی الله می آید

جانها فدای عاشقی کز شوق وصل او
معشوق،سویش مثل خاطرخواه می آید

عبّاس یعنی عاشق صادق که بی ارباب
او را ز هست و نیستش ، اکراه می آید

با جرعه ی آبی هدایت میشود قطعاً
در آستانش هر کسی گمراه می آید

طوبی به جنّت نغمه سرداده ست با احساس
جانم فدای قامتت یا حضرت عبّاس

گفتند اهل دل ، دل امّ البنین روشن
حالا که شد چشم امیرالمؤمنین روشن

آن قدر او ماه است که، از نور رُخسارش
چون ماه کامل می شود کلّ زمین روشن

دنیا و ما فیها نه تنها بلکه از نورش
در دیده ی ما میشود تا…(نقطه چین) روشن

هر چند خاموشی در آنجا هست بی معنا
از او شده سرتاسر عرش برین روشن

وقتی نوشتم “یاابوفاضل مدد”دیدم
در حلقه ی انگشتر من شد نگین روشن

در صحن او بر خاک افتادیم و فهمیدیم
عشّاق عالم را چگونه شد جبین روشن

عبّاس نه ، عابس شدن را درک خواهی کرد
وقتی تورا شد سرّ دستورات دین روشن

هرکس به او وارد شد و از خویش خارج شد
ذکرش تمام عمر یا باب الحوائج شد

فریادِ ما تا صبح محشر یااباالفضل است
یعـنی که تا آخر دل ما با اباالفضـل است

دلمُرده ی مَحضیم آنجایی که ساقی نیست
هستیم غرق دلخوشی هرجا اباالفضل است

هرچیز را مقیاس و معیاری ست درعالَم
معیار در بحث ادب تنها اباالفضل است

از ادّعای با وفایی دور باش ای دوست
گر در وفاداری تو را مبنا اباالفضل است

پایین تر از پایین من و امثال من هستند
وقتی فقط بالاتر از بالا اباالفضل است

بایدکه گرد و خاک پای “تاویه” باشیم
وقتی فدای زاده ی زهرا اباالفضل است

با دیدن دستـش نه تنها ذکر ما ، بلکه
ذکر خدا در محشر کبریٰ اباالفضل است

دیدم تو محبوب القلوبی یا ابوفاضل
الحق ، تو کَشّافُ الکرُوبی ، یا ابوفاضل

ای أحسنُ الحالم ببین حال خرابم را
آرام کن این سینه ی پُر التهابم را

از بسکه زیر دِیْنِ تو بودن بزرگم کرد
تسویه کردم با همه جز تو حسابم را

تا که تمام عمر را عطشان تو باشم
بشکن به دست خویشتن جام شرابم را

حتّی شب میلاد تو ، فکر مصیبت هات
آقای من ، می گیرد از دل صبر و تابم را

ارباب هم می گفت : میفهمند رفتی تو
هر کس ببیند صورتِ از خون خضابم را

عباس من یاد لب خُشک تو اُفتادم
وقتی که بوسیدم لب طفل ربابم را

تو رفتی و هر بار بعدت العطش گفتم
داده ست با تیر و سنان دشمن جوابم را

فرقت که تا بین دو ابرو باز شد عباس
فصل اسیری حرم آغاز شد عباس

*تاویه : اسم مرکب حضرت

محــمدقاسمی

*******************

تـیغِ اَبرویِ تو بُرَّنده تر از شمشـیر است
رشته یِ دل به سَرِ گیسوی تو زنجیر است
عشق توعشقِ حسین است…وَعالمگیر است
سر سِپردن درِ این خانه اگر تقدیر است

به قـضا و قَـدَرم دسـت نباید بزنید
صاحبـم آمـده آری کفِ مـُمـتَد بزنید

من ابالفضلی اَم و صاحبِ من این آقاست
پسـرِ شیرِ خـدا تاجِ سرِ شیرِ خداست
مادرش حُجـب و حیـا…او یَـلِ ایثار و وفاست
عرشْ پایِ عـَلَمِ رایـه العـباسی هاست

قبله یِ قـلبِ من و قلـّه یِ ایثـار تویی
افتخارِ عَلَم این است علمـدار تویی

آمدی تا غَمـی از سینه یِ ما برداری
مثـلِ بابا عـَلـَمِ دیـن و وِلا برداری
تو شـفایی چه نیاز است دَوا برداری
رو به مِـحراب اگر دستِ دعا برداری

می شود قلبِ گدایِ تو حسینی باشد
شـبِ قـدرِ همه بیـن الحرمینی باشد

شده آوای علی وُّ حسن و ثارالله
ذکـرِ لا حـولَ وَلا قـوَّهَ الّا باالله
پسر شیر خداوند پس از بسم الله
زیر لب گفته که لبّـیک ابا عبدالله

قمری بود که خورشید به دورش چرخید
علی از جانبِ حق خَم شدُودستَش بوسید

عَـلـوی مَسلـَکی از ایل و تبارِ حیدر
آمـده تا که شـود قـوّتِ قـلبِ دِلـبـر
روزِ موعود خودش یک نفره صد لشکر
ذکرِ تکـبیرِ لبِ اوست قـرارِ خـواهر

بیرقِ کرب و بلا را که به کف می گیرد
معرکه عطر و بویِ شاهِ نجف می گیرد

ایّـها النـّاس گـدایِ حـرمِ عـبّاسم
همـه یِ عمر به زیـرِ عـَلـَمِ عبّاسم
شاعری باشم اگر محتشمِ عبّاسم
بی قـرارِ غـمِ ارباب و غمِ عبّاسم

شبِ مـیلادِ علـمدار زبان می گیرم
تشنه یِ جامِ وصالم ندبه خوان می میرم

حسین ایمانی

*******************
تو آمدی زمین و زمان بیقرار شد
توحید در نهایتِ خود آشکار شد

با روی کار آمدن رویت،آفتاب؛
از کار سَروَری جهان برکنار شد

اینگونه صبح سوم شعبان به خاطرت
هر سال از طلوع خودش شرمسار شد

یعنی که با طلوع تو پنجاه و هفت سال
خورشید در غروب خودش خانه دار شد

باعلت سپید و سیاهی چشم تو
پلکت دلیل گردش لیل و نهار شد

درمجلسی که گیسوی تو درس میدهد
بوی بهار موی تو شرح بِحار شد

نام حسین پهن شد و بین سین آن
جبریل شد زمینی و فُطرس شکار شد

ترویج گشت در شب میلادت این مَثَل
گاهی گلی بهانه ی فصل بهار شد

گفتم حسین پس همه‌ی قُم قُمار شد
گفتم حسین مِی وسط خُم خُمار شد

با یا غفور و یا احد و یا صمد نشد
با یاحسین نَفْس ولیکن مهار شد

«وحشی بافقی» اگر «اهلی» شد ازتو شد
«
انسانی» فخیم غمش «سازگار» شد

هم یا حسین بوی «گلاب وگل» آفرید
هم یا حسین ریشه ی «نخل» چهار شد

مجبور بودم از تو بگویم در این غزل
این جبر درنهایتِ امر اختیار شد

دستی که سجده تکیه برآن کرد پیش تو
درکربلا ز خاک درآمد مِنار شد

نگذاشت هیچگاه عبا روی دوش خویش
هرکس به روضه ی علی اکبر دچار شد

مهدی رحیمی

*******************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی