کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار وفات حضرت زینب سلام الله علیها۱۶

×××××××××××××××××××

 محسن عرب خالقی

 

همه رفتند و من جا ماندم ای دوست

ز بخت بد به دنیا ماندم ای دوست

چرا رفتی مرا با خود نبردی

ببین بعد از تو تنها ماندم ای دوست

×××

ببین از داغ تو خیلی شکستم

شکستم که چنین از پا نشستم

شکسته دشمنت از بس دلم را

چنان گشتم که نشناسی که هستم

×××

به یادت در نوای آب آبم

چنان تو زیر تیغ آفتابم

تو راحت خفته ای در خانه ی قبر

ولی من از غمت خانه خرابم

×××

لباس تو در آغوشم برادر

صدایت مانده در گوشم برادر

تو ماندی بی کفن بر خاک صحرا

چگونه من کفن پوشم برادر

×××

ببین در دیده سوی دیدنم نیست

توان دادن جان در تنم نیست

چنان آبم نموده آتش تو

گمانم جسم در پیراهنم نیست

×××

من وکابوس شمشیر و تن تو

تماشای به غارت رفتن تو

تو را سر نیزه ها بردند و مانده

برای من فقط پیراهن تو

×××

سراسر نیزه میبینم به خوابم

سر و سرنیزه میبینم به خوابم

همین که پلک بر هم می گذارم

تو را بر نیزه میبینم به خوابم

×××

دلم هر روز سوی نیزه میرفت

که خونت در گلوی نیزه میرفت

چه می شد مثل سرهای شهیدان

سر من هم به روی نیزه میرفت

××××××××××××××××××××

نفس برام نمونده 

تو حال احتظارم
شب و روزم یکیه
امون از روزگارم

یه سال و نیمه چشمام
خیره شده به راهت
چشامو که می بندم
میرم تو قتلگاهت

هنوز جلو چشامه
چه جوری رفتی از حال
دورِ تو رو گرفتن
کشیدنت تو گودال

یادم نمیره وقتی
سرت رو نیزه ها بود
تنت به روی خاکا
به زیر دست و پا بود

تو رفتی احترام ِ
معجرامون شکستش
هیچ میدونی باغیرت!
دست منو کی بستش؟

بار غمت رو دوشم
به هرکجا می رفتم
از روی نیزه دیدی
که با کیا میرفتم!؟

جلو چشام سرِ تو 
رونیزه تاب میخوردش
دلم برا رباب سوخت
حرمله آب میخوردش

تو ازدحامه کوفه
سرت رو نی بلند بود
الهی که بمیرم
دورت بگو بخند بود

یادم نمیره اون روز
شاگردامو که دیدم
بِهِم محل ندادن
خیلی عذاب کشیدم

میون شهر شام شد
تنم پر از کبودی
وای از بزم شراب و
محلّه ی یهودی

یه سال و نیمه بی تو
همیشه ناله کردم
هرچی غذا می پختم
نذر سه ساله کردم

 

محـمدحسن بیات لو

×××××××××××××××××××

پس از حسین ،جهان بر سرش خراب شده 
برای حفظ حرم، زینب انتخاب شده 

نشاند بوسه به حلق بریده، از آن روو
به خون تشنه لبی، معجرش خضاب شده 

کسی که داغ دو فرزند بر جگر دارد 
نشسته سنگ صبورِ دلِ رباب شده 

چه رفته بر دل زینب ،کسی نمی داند 
دمی که وارد مهمانیِ شراب شده 

اگرچه خطبه خودش خوانده بود اما شهر 
پر از صدای رسای ابوتراب شده 

هزاااار مرتبه تا روز آخِرَت،نفرین 
به شام و بزم می و کوفه ی خراب-شده

به صبر عمه ی سادات، شیعه مدیون است 
که شرح کرب و بلا ،مانده و کتاب شده

نفیسه سادات موسوی 

×××××××××××××××××××

با اشک بی‌زوال خودم گریه می‌کنم
بر روز و ماه و سال خودم گریه می‌کنم

این پلک ها به روضه‌ی تو‌ زخم شد حسین
بس با زبان حال خودم گریه می‌کنم

حالا دگر بدون عصا می‌خورم زمین
گاهی خودم به حال خودم گریه می‌کنم

می‌پرسم از خودم که چرا بی کفن شدی؟
بر پاسخ سوال خودم گریه می‌کنم

گاهی که یاد عصر دهم می‌کند دلم
بر غارت جلال خودم گریه می‌کنم

من آن کبوترم که ز شلاق ها هنوز
هر شب ز درد بال خودم گریه می‌کنم

ای بهترین برادر دنیا برای تو
تا وقت ارتحال خودم گریه می‌کنم

میلاد حسنی

×××××××××××××××××××

همه جا غم نصیب زینب شد
درد و ماتم نصیب زینب شد
تا رود پرچم حسین به عرش
قامتی خم نصیب زینب شد

گویی از جنگ تن به تن برگشت
با همان پاره پیرهن برگشت
شیرزن بود رفت کرب و بلا
ولی انگار پیرزن برگشت

ماه از اوج آسمان افتاد
وسط راه نیمه جان افتاد
سایه اش را کسی ندید ولی
بر سرش سایه سنان افتاد

برده انگار نی ، نوایش را
غصه خم کرده شانه هایش را
آن که در کوچه ها ابلفضلش
پاک میکرد رد پایش را

حال با زجر هم قدم شده است
سهم زینب دوباره غم شده است
وسط راه یک نفر انگار
از اسیران دوباره کم شده است

ما نمردیم باز غم برسد
پای ناکَس به این حرم برسد
وای بر حالشان در آن روزی
که علمدار با علم برسد

ما ز نسل کیان و فیروزیم
پای این درس دانش آموزیم
از دعاهای مادرش زهراست
که میان نبرد پیروزیم

امیرفرخنده

×××××××××××××××××××

مظاهر کثیری نژاد

 

دیگه قلب من از زدن ایستاد

چه جوری می تونم رو پام واستم

بدون تو بودن عذابه برام

من این زندگی رو نمی خواستم

 

باید دیگه تسلیم تقدیر شم

غمت کاری کرده که من پیر شم

نه الان که یه سال و نیم پیش بود

می خواستم از این زندگی سیر شم

 

نه این که گلایه کنم از همه

من از دست دوری فقط عاصی ام

درسته که موهام شد از غم سپید

ولی تو نگو که نمی شناسی ام

 

نه مشتاق گلزار و نهرم حسین

شده زندگی بی تو زهرم حسین

تو رفتی و یک سال و نیمه که من

با هر چی خوشی بوده قهرم حسین

 

چقدر این بلا رو تحمل کنم؟

دیگه پر شده کاسه ی صبر من

گره خورده بختم به شام بلا

که اینجا شده آخرش قبر من

 

بگو کی توی این بلاهای سخت

مراعات کرده نظیرم حسین؟

می خوام این سعادت نصیبم بشه

دم روضه خوندن بمیرم حسین

 

شکسته غم کربلا بالمو

شده از غمت زیر و  رو حالمو

سرم در هوای تن بی سره

هنوزم حوالی گودالمو

 

همونجا که جبریلم آخر برید

برادر دل از حب خواهر برید

همونجا که شمر از تنت سر برید

جلو چشمای خیس مادر برید

 

دویدن با اسبای تازه نفس

غروب همون روز دنبال من

واسه بچه هات دلهره داشتم

فدای سرت جفت خلخال من

 

منم دختر دختر مصطفا

چرا باید اینجور اسیرم کنن؟

منو مثل مردای جنگی چرا

با زنجیر و غل دستگیرم کنن؟

 

گره خورده با روضه احساس من

کجاس اکبرم؟،پس کو عباس من؟

شده وقت محمل سواری ولی

یکی نیست بگیره رکاب واسه من؟

 

به امر تو هرجا که می شد شدم

سپر واسه هشتاد و چار طفل و زن

ولی در عوض چیزی از من نموند

واسه تک تکشون منو می زدن

 

منو بردن از کوفه تا شهر شام

از این شهر رفتم به زور کسی

شنیدم ،سرم رو به محمل زدم

سرت رفت توی تنور کسی

 

دم صبح دیگه رسیدم به شام

شبو همنشین خرابه شدم

تو این چند ساعت برای یه بار

نذاشتن بمونم تو حال خودم

 

همه فخر این شهر در اینه که

فقط نون غیرت رو آجر کنن

با گوشواره های رقیه می خوان

برای رقیه تفاخر کنن

 

برای تماشای ما اومدن

همه از دهاتا و شهرای دور

به دستور شمر و سنان رد شدیم

ز دروازه ی پر عبور و مرور

 

...و هرکی به حد توان خودش

به اولاد پاک تو دشنام گفت

برای همین بود که یک امام

سه بار از ته قلبش الشام گفت

 

تو اصلن بگو شب به ما جا ندن

محلی به اولاد زهرا ندن

ما از نسل پیغمبر خاتمیم

به ما لااقل نون و خرما ندن

 

مظاهر کثیری نژاد

××××××××××××××××××××

علی اکبر لطیفیان

پس از تو آب اگر خوردم ازاین چشمان ترخوردم

گلی هستم که از هر شش جهت به خار برخوردم

 

برای دلخوشی دختران نیمه جانت بود

در این یکسال و اندی لقمه نانی هم اگر خوردم

 

چه کارى برمى آمد از برادر مرده اى چون من

فقط زانو بغل کردم ، فقط خون جگر خوردم

 

منی که سایه ام را مردم کوچه نمی دیدند

منی که شش برادر داشتم ، حالا نظرخوردم

 

به نان کوچه و خرمای مردم لب نزد زینب

میان کوفه هر چه خوردم از دست پدرخوردم

 

نمی دانم تو می بینی که جایی را نمی بینم؟

غروبی داشتم میرفتم از خانه به درخوردم

 

شب شام غریبانت از این خیمه‌ به آن خیمه

برای هر یتیمی که سپرگشتم سپرخوردم

 

دلیل تازیانه خوردن ما گریه ما بود

ز طفلان بیشتر گریان شدم پس بیشتر خوردم

 

من پرده نشین را محمل بى پرده اى دادند

به هر جا که گذر کردم چقدر از رهگذر خوردم

 

تو و پیراهن پاره ، من و این چادر پاره

تو سنگ از صد نفر خوردى ، من از صدها نفر خوردم

 

ببین این روزها پیراهنم هم رنگ عوض کرده

فقط گرما نخورده بودم آنهم آنقدر خوردم

علی اکبر لطیفیان

 ××××××××××××××××××××

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی